#غرور_شیشه_ای_پارت_147


-ببینید اون شکست در زندگی قبلیش تاثیر زیادی روی سودابه داشته . سودابه تا مدت ها فکر می کرد که اون رو کسی نمی خواد . تا اینکه شما وارد زندگیش شدید . ارتباطش با شما کمی از این فکر دورش کرد . ولی رفتار اخیرتون با اون تمام تصور اتی که داشت رو از بین برد و دوباره شکست . و دوباره همان افکار البته شدید ترش اومد سراغش که همون بی اعتمادی به مردها باشه .اون می ترسه شما رو قبول کنه . فکر می کنی با به وجود اومدن یک مشکل در زندگی اون رو عذاب بدید . فکر می کنه شما دوستش ندارید و از روی ترحم به سراغش رفتید . می گفت اگر عشق شما واقعی بود با نفرت به اون نگاه نمی کردید . راستش من حق رو به اون میدیم شاید اگر من هم جایی اون بودم همین کار و شاید هم بدتر رو انجام میدادم

کامیار به شوخی گفت :پس من باید خیلی حواسم رو جمع کنم

فرناز ساکت شد و افشین گفت :حالا به نظر شما من چه کار کنم ؟

کامیار گفت :افشین جان اگر می خواهی دوباره به دستش بیاری باید دوباره اعتماد ش رو جلب کنی . و به اون ثابت کنی که از روی عذاب وجدان به سراغش نرفتی . تنها علاقه ای که داری تو رو به سمت اون کشونده . اما باید خیلی زود این کارو بکنی چون باید به فکر این باشی که سودابه داره روحش رو از بین می بره و تو باید جلوی این کارو بگیری

-می دونم چی کار کنم . دیشب تا صبح فکر کردم . ولی شما باید کمکم کنید . من به روش خودش می خوام پیش برم و شما هم به من کمک می کنید درسته؟

هر دو از روی موافقت سر تکان دادند .

کامیار گفت :البته با کمال میل حاضریم کمکت کنیم چون من مطمئن هستم که سودابه فقط در کنار تو خوشبخت میشه

فرناز گفت :من هم انتقالی گرفتم و به دانشکده رفتم که سودابه رفته حالا هر چه شما بگید من انجام میدم

افشین با خوشحالی از کمک انها آنچه را که در سر داشت برایشان گفت و بعد از ساعتی از انها خداحافظی کرد .



فصل ده


romangram.com | @romangram_com