#غرور_شیشه_ای_پارت_146
سودابه نمی دانست در مقابل این که گذشت باید چی کار کند .بعد از خداحافظی به سمت منزل جدید رفتند . منزل انها دریک مجتمع شش طبقه بود و ان ها در طبقه دوم بودند . که دو خوابه بود . سودابه وسایل خانه به کمک کامیار و فرناز و مریم خانم و علی اقا چیدند و زمانی که عقربه های ساعت دوازده رو نشان میداد کار انها هم تمام شد . کامیار و فرناز از انها خداحافظی کردند و سودابه با گفتن شب بخیر به خانواده اش به اتاقش رفت . اتاقی که در ان احساس غریبی می کرد . با سختی به خواب رفت .
افشین تمام شد در خانه خالی انها سر کرد . صبح زود باز هم به دیدن فرناز و کامیار رفت .انها هم گویی انتظارش را میکشیدند . در را برایش گشودند . با تعارف انها وارد خانه شد . و نشست .
فرناز متوجه شرمندگی او شد و گفت :خیلی خوش آمدید
کامیار گفت :خوشحالم که دوباره می بینمت .
-ممنونم شما به من لطف دارید ولی از این که این موقع مزاحم شدم معذرت می خوام امیدوارم که درکم کنید .
فرناز گفت :خواهش می کنم راحت باشید شما دوست ما هستید .ما هم از کمک به شما دریغ نداریم . میدونم که سودابه لج بازه . حتی خودم هم گاهی در رفتارم نسبت به او می مونم
-شما با او صحبت کردید ؟
فرناز به او دقت کرد و اثار بی خوابی را در او مشاهده کرد لبخند زد و در جوابش گفت:اگه جوابش مثبت باشه چه کار می کنید ؟؟
-چه مثبت چه منفی من تلاشم رو می کنم . ولی امیدوارم که مثبت باشه چون این طوری با امید بیشتری می رم جلو
-من با سودابه صحبت کردم . درست حدس زدید او هنوز هم به شما علاقه داره . یا شاید بهتر بگم داره از دوریتون دیوانه میشه . اما داره با خودش و عشقش مبارزه می کنه . باری این که دیگه به شما و حرف هاتون اعتماد نداره . در یک کلام می ترسه .
-می ترسه ؟ اخه برای چی ؟
romangram.com | @romangram_com