#غرور_شیشه_ای_پارت_142
افشین برای جلوگیری از خشم دست خود را مشت کرد و لبش را به دندان گرفت و گفت :سودابه چرا دست از لجبازی برنمی داری؟ من که ازت معذرت خواستم حاضرم تاوان شو هر چی باشه غیر از این کار پس بدم . البته غیر از جدایی
سودابه نمی خواست به افشین نگاه کند چون مسلما اراده اش سست می شد . بنابراین به جا به جا کردن جعبه ها مشغول شد و گفت :من یک بار برات توضیحی دادم . دلیلی نمی بینم که دوباره تکرارشون کنم
افشین بلند شد و به سمت سودابه امد و دست او را گرفت . ولی سودابه دستش را کشید ولی افشین با سماجت دوباره دستش را گرفت و چانه اش را گرفت و صورت اورا به سوی خود کرد و با تحکم گفت :تو هنوز زن منی . نکنه یادت رفته که ما عقد کردیم .
سپس سرش را به صورت سودابه نزدیک کرد . و بوسه ای بر پیشانی سودابه نشاند . سودابه احساس داغی کرد اما به رویش نیاورد و با خشم از افشین دور شد .و گفت :توچه طور جرات می کنی این رفتارها رو از خودت نشون بدی . از اتاقم برو بیرون .نمی خوام ببینمت ازت متنفّرم . فکر کردی با یک عذر خواهی همه چیز تمام میشه . من هنوز کارها تو فراموش نکردم . نه افشین نمی تونم لااقل حالا نمی تونم خواهش می کنم .
-میدونم که هنوز هم داری عذاب می کشی . ولی اگه به یاد عشقمون بیفتی همه چی رو فراموش می کنی
-برو افشین برو . خواهش میکنم برو . من دیگه نمی تونم . اون سودابه با همون احساس باشم . برو پیشتر از این زجر م نده
-باشه میرم . ولی فکر نکن . دست از تلاش بر میدارم
افشین ناامید بازگشت . نمی دانست چی کار کند به یاد فرناز افتاد باید با او صحبت می کرد . با این فکر به بقیه پیوست .
علی اقا گفت :افشین خان . می بینم دست خالی اومدی ؟
افشین گفت:علی اقا دخترتون خیلی لج بازه
آقای افشار گفت :پسرم اون الان زخم خورده است باید بهش مهلت بدی تا با خودش کنار بیاد نباید انتظار داشته باشی با اون کارت الان به روت لبخند بزنه
افشین سکوت کرد .
romangram.com | @romangram_com