#غرور_شیشه_ای_پارت_127


آقای افشار گفت :بعد از اون تلفن های که به تو شد رو کنترل کردم . کسی که به تو زنگ می زد شخصی به نام احمد مرادی . من هم سریع به پلیس خبر دادم و اون ها هم اونو دستگیر کردند . با کلی بازجویی اقرار کرد که می خواسته سودابه رو به بهانه مختلف به بیرون بکشه و ذهن تورو خراب کنه که فکر می کنم موفق هم شده

افشین گفت :پدر واضح تر توضیح بده من اصلا متوجه نشدم

-اون با تهدید . این که روی تو اسید می پاشه اون دختر بیچاره رو می کشونده بیرون و بعد به تو تلفن می زده . و از اون جایی که تو اونو نمی شناختی به تو می گفته با کسی دیگه قرار داره . سودابه هم از ترس این که بلایی سر تو نیاد هر چی اون میگفته قبول میکرده

-ولی سودابه با اون می گفت و می خندید ؟

-اون همه کارهایی که از سودابه دیدی با تهدید ازش می خواسته انجام بده

افشین تمام بدنش داغ شد از جا بلند شد .

آقای افشار گفت :افشین اشتباه بزرگی کردی . من از این در حیرتم که ادم تحصیل کرده ای مثل تو چرا گول حرف اون رو خوردی . و اون بلا رو سر سودابه اوردی . تو حتی از اون توضیح نخواستی . اون به خاطر جون تو خودش رو به خطر انداخت .ولی تو بدون هیچ توضیحی اونو نا جوان مردانه زیر مشت و لگد خودت گرفتی . تو دل اون دختر رو بد شکستی

مریم خانم با حیرت به انها نگاه می کرد . ولی بعد با خشم به افشین گفت :ببینم درست شنیدم شما اون بلا رو سر دخترم اوردی ؟ اخه بی انصاف چه طور دلت امد این دختر رو این طور شکنجه بدی ؟ هرگز نمی بخشمت .

علی اقا که خون خونش را می خورد ناگاه بلند شد و به طرف افشین رفت و سیلی محکمی به او زد و دستانش را به او نشان داد و گفت :این دست ها رو می بینی ؟؟ تا حالا یک بار هم به صورت یا بدن سودابه ضربه نزده و فقط نوازش گرش بوده . اون وقت تو از گرد راه نرسیده اون بلا رو سرش آورید ؟ این بود علاقه ای که ازش دم می زدی؟

-من باور نمی کنم ....

آقای افشار گفت :اگه باورت نمی شه برو از دوستش فرناز بپرس اون کاملا در جریانه .


romangram.com | @romangram_com