#غرور_شیشه_ای_پارت_126

ادامه داد:روزی تو باغ بودم که در زدند . رفتم در رو باز کردم . احمد رو پشت در دیدم . تعجب کردم . اصلا حال و روزش خوب نبود . سلام کرد و ازش پرسیدم چی کار داری؟ گفت .اومدم با سودابه صحبت کنم . اون باید برگرده خونه .

گفتم :سودابه رو بدبخت کردی ان وقت اومدی می گی باید برگرده خونه . برو خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه برو که سودابه نمی خواد حتی اسمی از تو بش نوه . اون حالا از هر زمانی خوشبختره

با کمال پرویی گفت :اما من اومدم . که اونو برگردونم خونه .

عصبانی شدم و یه سیلی به صورتش زدم و گفتم :تو غلط کردی . تازه سودابه اگر هم بخواد دیگه نمی تونه بیاد . چون الان چند ماهه که ازدواج کرده و با شوهرش هم خوشبخته

گفت :ولی اون حق نداشت شوهر کنه

داد کشیدم گفتم :چرا حق نداشت ؟ نکنه انتظار داشتی منتظرت بمونه ؟ حالا هم مزاحم نشو. از این جا برو . اون تازه خوشبخت شده .

اون تهدید کرد و گفت :من نمی ذارم که خوشبخت بشه . من اونو دوباره مال خودم می کنم حالا می بینی

اون رو هل دادم ولی اون گفت :می رم ولی نمی زارم که سودابه با اون جوون ازدواج کنه

گفتم :برو گم شو . مگه اون تورو ول کرده

گفت :نه . ولی با نفرینش منو بدبخت کرد . زنم منو ول کرده رفته با یکی دیگه

گفتم :نفرین سودابه تو رو بدبخت نکرده بلکه طمعت تورو بدبخت کرده . در رو بستم . ولی صداش می امد که تهدید می کرد .

افشین تازه متوجه جریان شده بود . گفت :منظورتون از این سوالها چیه ؟

romangram.com | @romangram_com