#غرور_شیشه_ای_پارت_113
سودابه تازه متوجه افشین شد و گفت :نه .. نه ..چیز مهمی نیست درست میشه .
-پس چرا یک دفعه رفتی تو هم ؟
-گفتم که چیزی نیست .
-باشه دیگه نمی پرسم . حالا حاضری بریم بیرون . مثل این که فراموش کردی که شام با من قرار داری ؟
-نه یادم نرفته ولی کاری پیش اومده که باید برم بیرون لطف کن بذار برای یک وقت مناسب تر.
افشین گفت :باشه پس مسئله ای نیست حاضر شو هر جا که می خوای می رسونمت .
-نه لازم نیست . نزدیکه خودم میرم .
با گفتن این حرف او را تنها گذاشت و رفت .
افشین مات رفتار سرد سودابه بود . مدتی بود که اخلاقش عوض شده بود . مدام بهانه می گرفت و به بهانه های مختلف بیرون میرفت .سودابه بعد از ساعتی بازگشت .
افشین گفت :برگشتی سودابه جان . سلام
-سلام ...
romangram.com | @romangram_com