#غرور_شیشه_ای_پارت_112
میترا چمدانش را بسته بود و نزدیک در ورودی بود . سریع از اتاق خارج شد و به آشپزخانه رفت . متوجه حرکات عصبی احمد شده بود بنابراین کاردی برداشت و به سمت او گرفت و گفت :اگه بخوای به من نزدیک بشی می کشمت
-خیلی بی معرفتی . من که دوستت داشتم تو نباید با من این کارو بکنی
-از خودت یادت گرفتم . مگه تو نبودی که همسرت رو به پول من فروختی ؟ حالا هم من تو رو به پول فروختم
در حالیکه چاقو در دست داشت چمدان را سریع برداشت و سریع از خانه خارج شد . در حالی که می رفت گفت :در ضمن تقاضای طلاق کردم فکر کنم همین امروز و فردا به دستت برسه
در را بست . میترا رفت و احمد از روی عصبانیت سرش را به دیوار کوبید .
از همان روز اول فهمید که در ازاء پول فرشته ای را از دست داده است . دیگر دیر شده بود . به یاد حرف سودابه افتاد گفته بود :دنیا جای تقاصه و تو به زودی جواب کارهایت را می دهی و کاری که با من کردی روزی دیگری در حق تو میده .
****
چرخ روزگار می چرخید و دل های این دو دلداده را به هم نزدیک تر می کرد . قلب عاشق سودابه و افشین برای هم می تپید .
ولی ناگهان چشمان گریان جایگزین برق شادی در چشمان سودابه شد و زنگ خطر را برای افشین به صدا در اورد . صدای تلفن افشین را به خود اورد . افشین حوله به دست به سمت تلفن رفت ولی سودابه زودتر خود را به تلفن رساند . بعد از دقایقی صحبت که بیشتر نجوا بود با چهر های درهم روی مبل ولو شد .
افشین با ناراحتی گفت :سودابه جان مشکلی به وجود امده ؟
romangram.com | @romangram_com