#غرور_شیشه_ای_پارت_114

-اگه وقت داری می خوام باهات صحبت کنم ..

-الان نه . خواهش میکنم حالم اصلا خوب نیست ..

افشین با جدیت گفت :می خوام با تو حرف بزنم همین حالا ..

سودابه ناگزیر قبول کرد و روی مبل نشست و افشین گفت :سودابه . مدتیه . که غمگینی . و اصلا به من توجهی نداری . تو نباید چیزی رو از من پنهون کنی . با من حرف بزن . بگو دردت چیه .

سودابه بی حوصله گفت :من ناراحت نیستم . فقط کمی بی حوصله ام خواهش می کنم مدتی آزادم بذار . حالا هم اصلا حالم خوب نیست . باید کمی استراحت کنم ..

-ولی سودابه .....

-افشین جان . نگران نباش من که مشکلی ندارم .

از ان روز او دیگر سودابه همیشگی نبود . این موضوع رو حتی خانم و آقای افشار هم فهمیدند . سودابه دیگر با افشین بیرون نمی رفت . این افشین را خشمگین می کرد . افشین در خانه نشسته بود و کتاب می خواند که تلفن زنگ زد . بی حوصله گوشی را برداشت

صدای ان سوی خط گفت :منزل افشاره ؟

-بله امرتون ؟

-شما شوهر سودابه هستی ؟

-بله خودمم . فرمایش ؟

romangram.com | @romangram_com