#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_9
ــ تلافي کردنِ شما دخترها چيه؟ هـــــوم؟ سوسک ميندازين تو لباسمون ديگه! از اين ترسناک تر؟!
نريمان بلند خنديد. گفتم:
ــ مي بيني برديا خان!
بهار گفت:
ــ بابا تمومش کنيد! نيلوفر واسه پس فردا ميري بازار؟
_ نه. يه پيراهن دارم؛ تا حالا نپوشيدمش. اون رو مي خوام بپوشم.
تينا در حالي که يه برگه سر رسيد و چند تا مداد رنگي دستش بود، بهم نزديک شد.
ــ خاله! بهم قول دادي برام نقاشي بکشي.
اين تينا هم چه وقتي سر رسيد!
_ وسايلت رو بده.
با ذوق و شوق کودکانه، برگه و مداد رنگي هاش رو بهم داد.
_ خاله؟
_ هــــوم؟
ــ طاووس بلد نيستي بکشي؟
_نه. گفتم که؛ فقط فيل!
_ اما من طاووس هم مي خوام!
با شيطنت نگاهي به برديا کردم و گفتم:
ــ برديا بلده. بده اون بکشه!
برديا جدي گفت:
ــ بيا تا خودم برات يه طاووس ناز بکشم عمو!
تينا خوشحال شد. مشغول کشيدن شدم. بالاخره تموم شد.
_خاله تموم شد؟
_آره. اين هم از اين.
صورت تينا رو ب*و*سيدم. تينا با خوشحالي نزديک برديا شد. برديا به نقاشيِ من نگاه کرد و گفت:
ــ خاله تصوير خودش رو برات نقاشي کرده؟ اين کجاش فيله؟
اخمي کردم و گفتم:
_ خيلي هم خوشگله!
برديا حرفي نزد.
بهتر که حرف نزد. وگرنه بي خيال جمع مي شدم، و فکش رو مي آوردم پايين!
رو به بهار گفتم:
ــ بهار، يلدا هم تو مراسم عقدت هست؟
_وا نيـــلوفر! چه حرف ها مي زني تو! نباشه؟ نا سلامتي دختر دايي مونه ها!
_اي بابا! کاش نبود. اصلا حوصله ي ادا و اطوارهاش رو ندارم.
_ چرا؟ چون زيادي به برديا مي چسبه؟
romangram.com | @romangraam