#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_8
ــ باز ما اومديم دور هم گپ بزنيم، شما دو تا افتادين به جونِ هم؟خسته نمي شين؟
نريمان بلند شد؛ دست هاش رو باز کرد و کش و قوسي به بدنش داد و گفت:
ــ عجب هواييه! جون ميده براي آب تني!
آهسته از جام بلند شدم. نريمان حواسش به من نبود؛ داشت نفس عميق مي کشيد که هلش دادم؛ صاف افتاد وسط آب!
خودش هم وا رفته بود. همه خنديدن به جز عنق خان! بهار با خنده گفت:
ــ آرزوت برآورده شد نريمان!
من هم دست به کمر وايساده بودم و قيافه ي مضحک نريمان رو نگاه مي کردم. در حال خنديدن بودم که حس کردم کسي من رو هل داد و در يه چشم به هم زدن من هم افتادم تو آب، جا خوردم. خنده ها بلندتر شد.
دوست داشتم بدونم کي جرئت کرده چنين کاري رو بکنه؛ که چهره ي خندانِ برديا رو ديدم.
با پوزخندي که گوشه ي لبش بود، گفت:
ــ دست بالاي دست زياده دختر خاله!
آخ! عجب حالي داشتم! اگه کنارش بودم، خرخره اش رو با دندون هام تيکه تيکه مي کردم!
جيغ بنفشي کشيدم و گفتم:
ــ کي جرئت کرد اين کار رو بکنه؟
برديا با غرور گفت:
ــ من!
_حسابت رو مي رسم! يکي طلبِ من!
_تازه من تلافي کردم! حسابمون صافِ صاف شد.
بنفشه دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:
ــ بيا بالا؛ سرما مي خوريا!
_ نميام!
صورتم رو به نشانه ي قهر برگردوندم. تموم هيکلم خيسِ آب شده بود.
برديا گفت:
ــ بهتره بريم. نيلوفر هم خسته بشه مياد!
همه، به دستور برديا رفتن. نريمان هم با بدني خيس از استخر اومد بيرون و گفت:
ــ آخيش! خدايا شکرت!
نريمان هم با خنده رفت. آي من حرصم گرفته بود! مثل يه آتشفشان در حالِ فوران بودم.
بدنم سنگين شده بود. با هزار تا مکافات خودم رو از استخر کشيدم بيرون. مثل موش آب کشيده شده بودم.
روم نمي شد اين جوري برم تو پذيرايي! از حياط پشتي، از پلکان کشيدم بالا و رفتم تو اتاقم.
آخ حالت رو بگيرم برديا خان. حالا به من مي خندي؟ رو آب بخندي.
با حوله، موهام رو خشک کردم. لباس هام رو هم عوض کردم و رفتم پايين.
نگار گفت:
ــ شنيدم برديا حسابي خيست کرده؟
جمع دوباره خنديد! با خونسردي گفتم:
ــ تلافي مي کنم! هيچ کارش بدون جواب نمي مونه!
با خشم و غضب به برديا چشم دوختم. برديا با لبخند گفت:
romangram.com | @romangraam