#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_7


_ اي واي! فکر مي کردم دوست داره. نداري؟

برديا ساکت بود. عجيبه که ساکته! با حرص قاشقش رو، تو برنجش فرو برد و خورد. کاملاً معلوم بود دوست نداره و واسه اين که کم نياره، داره مي خوره!

خب چه کاريه؟ جونت بالا مياد بگي دوس ندارم؛ يه چيز ديگه برام بکش؟! پسره ي مغرور؛ پس حقته! نوش جون کن!

همه نهارشون رو با لذت خوردن. برديا با خشم گفت:

_ فکر نمي کردم اين قدر بي نمک باشي! منتظر تلافيش باش.

_ شتر درخواب بيند پنبه دانه!

برديا به سمت بقيه رفت. از حق نگذريم، چشم هاش خيلي جذاب و نافذ بود.

روي مبل نشستم. نريمان گفت:

_ پيشنهاد مي کنم جوون ها بلند شيم بريم حياط، پيش استخر. هوا هم خنکه!

گفتم:

_ اگه فقط جوون ها بايد بيان، خودت که بايد بموني!

بهار خنديد و گفت:

_ نريمان راست بگو. پنجاه رو رد کردي؟

نريمان با اخم گفت:

_ بهار واقعاً که! من همه اش بيست و پنج سالمه. عقلت رو دادي دست اين نخود مغز؟

برديا که مشخص بود حوصله ي کل کل کردن هاي من و نريمان رو نداره، از جاش بلند شد و گفت:

_ بريم نريمان. بد جوري حوصله ام سر رفته!

به حياط رفتيم و همه دور استخر نشستيم. هواي خنک و خوبي بود.

بهار گفت:

ــ جمعه يه برنامه ترتيب بدين، بريم کوه!

بنفشه گفت:

ــ بهار تو ديگه قاطيِ خروس ها شدي خواهري!

بهار با اعتراض گفت:

ــ اِ! خب پارسا رو هم ميارم. غلط مي کنيد بدون من جايي بريد.

برديا گفت:

ــ عمرا که من با تو جايي برم؛ چون هر جا مي ريم تو رو بايد دو نفر حساب کنيم!

گفتم:

ــ اصلا برديا خان کي گفت شما هم هستي؟ تو رو نمي بريما!

بهار خنديد. برديا اخم کرد. آخه بگو دختر مرض داري به پر و پاي برديا مي پيچي؟ اما خب، دلم خنک شد.

_ من با تو نبودم که زود گارد مي گيري.

با پررويي گفتم:

ــ با دختر خاله ام که بودي!

_اِ! دخترخاله ي تو، اول خواهر من بوده!

خواستم جوابش رو بدم که بنفشه اعتراض کنان گفت:


romangram.com | @romangraam