#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_60
قلبم لحظه اي ايست کرد. به ماني اشاره کردم که ماشين رو نگه داره. ماني ترمز کرد. اصلا توقع نداشت اين قدر حالم بد بشه.
ــ نيلوفر خانوم خوبين؟ نگران نباشين؛ خدا رو شکر خطر رفع شده.
ــ حالش خوبه؟
ــ خوبِ خوب که نه؛ اما خب سالمه!
ــ چطور اين اتفاق افتاد؟
ــ من هم نمي دونم. به کسي چيزي نميگه. فقط زل زده به يه نقطه و اشک مي ريزه!
ــ کدوم بيمارستانه؟
ــ همون بيمارستانيه که من توش کار مي کنم.
ــ من رو ببريد پيشش. مي خوام ببينمش!
ــ اما... آخه شما الآن حالتون خوب نيست.
ــ من خوبم. خواهش مي کنم.
ماني قبول کرد. به خونه زنگ زدم و گفتم که دير ميام!
ماني گفت:
ــ من رو ببخشين نيلوفر خانوم. خيلي باهاتون بد حرف زدم.
ــ نه؛ مهم نيست!
ــ وقتي اون طوري تنهايي اومد خونه، شوکه شدم. گفت نريمان اون رو رسونده! فرداش بابا هر چي صداش کرد بره دانشگاه، جواب نداد. نگرانش شديم و در اتاقش رو شکونديم. هستي بي حال افتاده بود کفِ اتاقش. قرص خورده بود. باور کنيد يه دقيقه خودم رو باختم. شما هستي رو خوب مي شناسيد؛ دختري نيست که براي يه اتفاقِ کوچيک، دست به چنين کاري بزنه. اون هميشه محکم بود. تا الآن هم هيچ حرفي نزده. دکتر ميگه افسردگي گرفته، اما نمي دونم چرا؟! من و بابا تا تونستيم از وقتي مامان مُرد، بهش توجه داشتيم و لحظه اي تنهاش نذاشتيم.
قلبم شکست؛ خدا لعنتت کنه نريمان، ببين چه بلايي سرِ دختر بيچاره آوردي!
به بيمارستان رسيديم، همراه ماني داخل بيمارستان شدم. دختري ريزه اندام با يونيفورم پرستاري نزديکمان شد و رو به ماني گفت:
ــ سلام آقاي دکتر، روزتون بخير.
ماني با جديت و جذابيت گفت:
ــ سلام خانوم اردلان. من ميرم عيادتِ خواهرم، لطفا اگه دکتر جزايري با من کار داشتن صدام کنيد.
ــ حتما.
ــ ممنون.
دختر نگاهي به من کرد و با لبخند رو به ماني گفت:
ــ راستي تبريک ميگم.
به من اشاره کرد و رفت. از خجالت سرخ شدم. ماني هم شوکه شده بود، اما به روش نياورد و رفت. من هم مثلِ جوجه اردک دنبالش راه افتادم.
به اتاقي رسيديم. ماني گفت:
ــ بفرماييد تو.
ــ اول شما برين.
ماني قبول کرد و وارد اتاق شد. در نيمه باز بود، هستي صورتش رو به پنجره بود و پشتش به من و ماني بود.
ــ هستي اگه بدوني کي اومده ديدنت؟!
هستي گفت:
ــ کي؟
ــ نه ديگه؛ زرنگي؟ بايد حدس بزني!
ــ ماني؛ اذيت نکن.
romangram.com | @romangraam