#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_56
ــ نه. خيلي خسته شدم!
ــ آره، من هم خسته شدم. اين بهار و يلدا آدم رو کلافه مي کنن!
ــ نوشين هم اين طوريه!
نوشين بسته اي بزرگ دستش بود. مطمئن بودم تا کلِ آستارا رو جمع نکنه ببره تهران ول نمي کنه!
ــ بنفشه؟
ــ ها؟
ــ يلدا چقدر به برديا مي چسبه!
بنفشه نگاهي به برديا و يلدا کرد و گفت:
ــ به نظرِ من که اصلا به هم نميان!
شوکه شدم. بنفشه تا حالا مخالفتش رو اعلام نکرده بود. فکر مي کردم با اين وصلت موافقه!
ــ چطور؟
ــ برديا خيلي آروم و خوبه؛ خيلي هم عاقله! نه اين که چون برادرمه دارم ازش طرفداري مي کنم! نه؛ اصلا. اما خداييش برديا حيفه! نمي خوام بگم يلدا دختر بَديه! نه. اما به درد داداشِ من نمي خوره. مطمئنم ذره اي برديا رو دوست نداره؛ فقط نقشِ عاشق ها رو بازي مي کنه. يلدا دخترِ تنوع طلبيه؛ مطمئنم با برديا نمي سازه و خوشبخت نمي شن! برديا دنبالِ يه زندگيه آروم و بي دردسره، اما يلدا همه اش به فکر هيجان و شلوغيه! کاملا باهم متضادن؛ هيچ وجهِ مشترکي ندارن.
ــ پس چرا برديا مخالفتي نمي کنه؟
ــ راستش هم به فکرِ مامانه؛ هم دايي پدرام! مامان از بچگي به يلدا به چشمِ عروسش نگاه مي کرد. مامان فکر مي کنه خدا يلدا رو براي برديا ساخته! برديا هم نمي خواد فعلا چيزي بگه. نگرانِ وضع مامانه! نبايد هيچ شوکي بهش وارد بشه؛ تا بره آمريکا.
پوزخندي زدم.
ــ يعني مي خواد به خاطر دايي و خاله پري، با يلدا ازدواج کنه؟
ــ نه نيلوفر، بحثِ ازدواج نيست. فعلا مي خواد حرفي از مخالفتش نزنه، تا بعد. در ثاني، دايي پدرام تا حالا هيچ حرفِ جدي اي، در موردِ ازدواج اين دو تا نزده! هر حرفي هم بوده، مامان جلو کشيده. اصلا معلوم نيست دايي راضيه يا نه!
چقدر بنفشه عاقل بود! (البته چون گفته بود يلدا و برديا به هم نميان!)
حس کردم چقدر بنفشه رو دوست دارم. تا حدودي خيالم از بابتِ برديا راحت شد!
کاش زودتر با بنفشه حرف مي زدم! بالاخره خريدهاشون تموم شد. اوه؛ اوه! چي خريده بودن اين ها! خيلي گرسنه ام بود. بعد از خوردن غذا، راهيِ تهران شديم. من و يلدا و بنفشه سوارِ ماشينِ برديا شديم. اصلا دلم نمي خواست يلدا تنها با برديا بره! برديا با چشم هايي خسته، پشت رل نشست.
بنفشه گفت:
ــ نيلوفر، نگار اين ها کي بر مي گردن اصفهان؟
گفتم:
ــ فکر کنم امشب بيان خونه ي ما و فردا برن.
ــ دلت براشون تنگ مي شه؟
ــ خب آره؛ خيلي! اما خب، اون جا شرايطِ زندگيشون بهتره.
بنفشه رو به برديا گفت:
ــ مامان رو کي مي برن آمريکا؟
برديا با لحني خسته گفت:
ــ هفته ي آينده!
گفتم:
ــ درمانِ بيماريِ خاله قطعيه؟
برديا گفت:
ــ هيچ دکتري نمي تونه بگه قطعيه!
گفتم:
romangram.com | @romangraam