#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_52

ــ هه هه! نترس. برديا جونت مالِ خودت، هيچ چشم داشتي بهش ندارم!

ــ آره معلومه!

ــ ببين يلدا؛ گوش هات رو وا کن؛ اگه يه بار ديگه به پر و پاي من بپيچي هر چي ديدي از چشم خودت ديدي.

ــ مثلا مي خواي چه غلطي بکني؟

خواستم جوابش رو بدم که برديا با خشم گفت:

ــ بسه بابا، اَه! اعصاب براي آدم نمي ذاريد. عين سگ و گربه مي پرين به جون هم!

گفتم:

ـ خب آقاي بعضي ها راست ميگه! وقتي يلداتون دوست ندارن شما با دختري حرف بزنيد، چرا اين کار رو نمي کنيد؟ از پيش اون تکون نخور خب!

برديا از جا بلند شد و با خشم گفت:

ــ نيلوفر مواظب باش چي داري بلغور مي کني؟ دفعه ي بعد ديگه اين طور محترمانه باهات حرف نمي زنم!

برديا به سمت نيما رفت.

ــ چي مي خواي ازش؟

ــ يلدا مي شه دهنت رو ببندي؟ از آدم هاي کنه بيزارم.

ــ منظورت خودتي؟

ــ نه خير؛ دقيقا منظورم تويي!

ــ من خودم رو به برديا نمي چسبونم. بفهم؛ اون هم من رو دوست داره!

ــ آره؛ معلومه!

ــ وقتي نامزد شديم مي فهمي! قراره وقتي عمه پري از آمريکا برگرده، من و برديا نامزد شيم!

کُپ کردم، حس کردم باز هم يلدا داره خيال بافي مي کنه!

با لبخند گفتم:

ــ آخي؛ طفلکي!

ــ مي بيني! وقتي تو لباسِ عروس کنارِ برديا وايسادم، مي فهمي که راست ميگم!

ــ مگه برديا بهت گفته دوستت داره؟

ــ اون دوست داشتنش رو به زبون نمياره، با کارهاش نشون ميده! اون هيچ مشکلي با من نداره! اما با تو؛ سايه ات رو با تير مي زنه! ازت بيزاره!

يلدا بلند شد و رفت؛ قلبم شکست. چرا برديا ازم متنفر بود؟ چون جوابش رو مي دادم؟ خب اون هم حرصم رو در مي آورد! نمي دونم چرا دوست نداشتم برديا مالِ کسي شه! اما مطمئن بودم عاشقش نيستم. دوست نداشتم مال يلدا بشه و بعدش، طعنه ها و کنايه هاي يلدا رو تحمل کنم!

دوست داشتم ساعت ها تو چشم هاي برديا زل بزنم، اما تا حرف مي زد، يه دنيا ازش دور مي شدم. حق با يلدا بود! برديا فقط با من لج بود و سرد برخورد مي کرد؛ حتي با يلدا هم که اون قدر کَنه بازي در مي آورد و رو اعصاب بود هم، مثل من برخورد نمي کرد. پس ازم متنفره! چقدر سخت بود برام.

رفتم تو اتاقم، خيلي ناراحت بودم.

مگه گ*ن*ا*هم چي بود که برديا ازم متنفر باشه؟! من که... بي خيال!

فصل ششم

ــ مي شه بگي ديشب چرا هستي اين قدر عصبي بود؟

نريمان با تعجب نگاهم کرد و گفت:

ــ من از کجا بدونم؟ الآن هم خسته ام، تا صبح تو جاده بودم.

ــ تا نگي چي بهش گفتي، نمي ذارم جايي بري.

ــ باز تو پيله شدي؟ دوستِ سر کار بوده، اون وقت از من مي پرسي؟ مگه نشنيدي چي گفت؟ باباش مريض بود.

ــ من هم که هالو؛ گوش هام هم دراز! من که مي دونم همه اش يه مشت دروغ بود!

romangram.com | @romangraam