#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_47


بعد از چند دقيقه دوباره اومد کنارم نشست.

ــ تو نرفته بودي بيرون؟

ــ مي بيني که!

ــ فکر مي کردم هيچ کس تو ويلا نيست!

ــ واسه همين بلند بلند گريه مي کردي؟

ــ گريه نکردم!

ــ پس اون صداها چي بود؟

سکوت کردم. دوست نداشتم اقرار کنم که گريه کرده بودم!

برديا گفت:

ــ نرفتم تا خير سرم يه کم استراحت کنم؛ سر دردم خوب بشه! الآن هم حس مي کنم سر دردم بدتر شده!

از اين که من رو مقصر سر دردش مي دونست، ناراحت شدم.

ــ مي خواستي نياي؛ التماست که نکردم.

ــ خيلي پررويي! دست خودت هم نيست؛ اين جوري بار اومدي!

ــ حالا برو بخواب؛ تا بعدها منت سر دردت رو هم تحمل نکنم!

ــ اگه به خاطر همون نسبت فاميلي نبود اصلا نمي اومدم سمتت؛ تا ياد بگيري خود خواهانه حرف نزني!

ــ کي خودخواهه؟ من يا تو؟ منت مي ذاري سرم براي يه کار کوچيک؟

ــ من منتي سرت نذاشتم. کارهات خيلي بدون فکره! آخه براي چي رفتي ته باغ؟ کارهاي تو رو يه دختر بچه هم انجام نميده.

لجم گرفت. داد زدم:

ــ آره؛ من بچه ام.

برديا نگاهي پُر از نفرت بهم انداخت. پتو رو کنار کشيدم. برديا با ديدن بدن نسبتا عريانم، با اخم گفت:

ــ برو لباست رو عوض کن! خوب نيست بقيه تو رو با اين وضع ببينن!

ــ چرا؟

مثل احمق ها سؤال کرده بودم، اما برديا بر خلاف انتظارم عصبي نشد. سرد گفت:

ــ خودت رو نگاه کردي؟ صورتت خاکيه! لباس هات هم که... بعد مثل احمق ها مي پرسي چرا؟

خيلي بهم برخورد. حق نداشت بهم بگه احمق!

ــ اجازه نميدم چون ناجيم بودي، هر حرفي به زبونت اومد رو بگي!

برديا بدون حرف تلويزيون رو روشن کرد. من هم به سمت اتاقم رفتم و لباس هام رو عوض کردم. صورتم رو با دستمال پاک کردم. به پارچه اي که برديا باهاش بازوم رو بسته بود نگاه کردم. حسِ خوبي داشتم. قلبش مهربون بود اما زبونش...

وقتي داشت بازوم رو مي بست، مهربوني و نگراني تو چشم هاي خوش رنگش موج مي زد اما دليل بداخلاقي ها و پس زدن هام رو نمي فهميدم! وقتي زخمم رو مي بست، حس کردم ازش متنفر نيستم که هيچ، اگه يه کم هم باهام مهربون باشه دوستش هم مي تونم داشته باشم.

برديا پسر جذابي بود. گاهي وقت ها هم کارهايي مي کرد که ازش بعيد بود!

حس کردم دلم براش تنگ شده! سريع به پايين رفتم.

درد پا و بازوم به کل از يادم رفته بود! نگاهي به سر تا پام کرد. پوزخندي گوشه ي لبش جا خوش کرد.

گفتم:

ــ من... خواستم بگم که... به خاطرِ... راستش...

نفس عميقي کشيدم. تشکر کردن از برديا، از جون کندن هم برام سخت تر بود.


romangram.com | @romangraam