#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_46
ــ چي شده نيلوفر؟ خوبي؟
نگراني و اضطراب تو صداش موج مي زد. نتونستم حرف بزنم. برديا لبه ي گودال نشست و به پام نگاه کرد و گفت:
ــ آخ آخ؛ پات گير کرده!
برديا با خشم ادامه داد:
ــ تو جلوي پات رو هم نگاه نمي کني؟ چرا مراقب نيستي؟
لجم گرفت. پسره ي بي فکر! الآن وقتِ بازخواست کردن بود؟ دستم رو بگير من رو بکِش بالا؛ اين کارها چيه؟ لعنت بهت برديا!
برديا دستش رو به طرفم گرفت و گفت:
ــ بيا بالا!
خيلي دوست داشتم فوري از اون وضع نجات پيدا کنم، اما از دست برديا کلافه بودم. دست هام رو پشتم گرفتم و گفتم:
ــ هر وقت ياد گرفتي به جاي سرزنش، با نرمي بياي کمکم، کمکت رو قبول مي کنم!
برديا با چشم هايي متعجب نگاهم کرد و گفت:
ــ بچه شدي؟ الآن وقتِ اين حرف ها است؟ تا بيشتر از اين بلا سرِ خودت نياوردي، دستت رو بده به من!
ــ يه حرف رو چند بار بايد بزنم؟ من از پسِ خودم برميام!
برديا از عصبانيت دندون هاش رو روي هم فشرد. فکش از شدت خشم مي لرزيد. اگه دستش بهم مي رسيد، قطعا يه مشت حواله ي صورتم مي کرد!
محکم داد زد:
ــ مياي يا نه؟
اگه مي رفت ديگه کسي نبود که من رو بياره بالا، بايد تا اومدن بابا اين ها صبر مي کردم.
با دست هايي لرزان دستش رو گرفتم. با تموم زوري که داشت من رو بالا آورد. كمرم رو محكم با دستش گرفت؛ نمي دونم چرا با اين که از برديا دلخور بودم، اما تو ب*غ*لش حسِ خوبي داشتم! وزنم رو روي بدنش انداختم و سرم رو روي سينه ي پهن و ستبرش گذاشتم. بدون هيچ حرفي آروم آروم من رو به داخل ويلا برد.
کنار شومينه روي يه صندلي من رو نشوند و روم پتويي انداخت.
اولين بار بود برديا رو تا اين حد نگران و مهربون مي ديدم و دومين بار بود نجاتم داده بود.
به صورتم نگاه کرد. فکر کنم رنگم حسابي پريده بود. گفت:
ــ حالت چطوره؟
سرم رو پايين انداختم، نتونستم ازش تشکر کنم. غرور لعنتي!
ــ بازوت داره خون مياد!
متوجه سوزش بازوم شدم. آخ! لعنتي!
از اين که تو تصور برديا، دختري ضعيف و دست و پا چلفتي باشم، حرصم گرفت.
ــ الآن ميام.
رفت آشپزخونه و بعد با همون جعبه ي کمک هاي اوليه، سر رسيد.
لباسم پاره و کثيف شده بود. از اين که با اون وضع با برديا تنها بودم، حس بدي داشتم. کاش با هر بدبختي اي بود با اون ها مي رفتم. اصلا چرا برديا نرفته بود؟!
بدون هيچ تأملي، قسمتي از لباسم رو پاره کرد. ديــــــوانه!
وحشت کردم. گفتم:
ـــ چي کــــار مي کني؟ اوي!
با خشم گفت:
ــ دهنت رو ببند نيلوفر!
بتادين رو به زخم بازوم زد و با پارچه ي لباسم، محکم بازوم رو بست. بعد بلند شد و رفت!
romangram.com | @romangraam