#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_39


ــ به سلامتي!

تينا روي مبل خوابش برده بود. دستِ هستي رو کشيدم، و هر دو به اتاقي رفتيم. تي شرت قرمز رنگي با شلوارک سفيدي پوشيدم. موهام رو باز کردم. هستي گفت:

ــ چقدر قرمز بهت مياد نيلو!

ــ مرسي.

هستي سارافون سبزي، هم رنگ چشم هاش پوشيد.

ــ نيلوفر؟

ــ هــوم؟

ــ نريمان از اومدنم ناراحته؟

ــ نه بابا! اون چي کار به تو داره؟! يه کم قاطيه فقط!

ــ دروغ نگو نيلو! نريمان هر وقت من رو مي بينه، اين طوري مي شه.

هستي ناراحت لبه ي تخت نشست. نزديکش نشستم.

ــ اي بابا هستي! تو چرا اين قدر نازک نارنجي شدي؟ ميگم اون کلا اين جوريه!

هستي رو ب*غ*ل کردم و گفتم:

ــ بريم لبِ دريا؟

ــ آره بريم.

دستش رو کشيدم و از اتاق بيرون اومديم. اتاقي، دقيقا رو به روي اتاقي بود که من و هستي، توش لباس هامون رو عوض کرده بوديم. درِ اتاق نيمه باز بود. آهسته رفتم تو. نوشين ب*غ*ل حميد بود و داشتن همديگر رو، عاشقونه مي ب*و*سيدن. پقي زدم زير خنده. نوشين مثل جن زده ها پريد بالا. صورت جميد سرخ شد. سريع رفت بيرون. آخ؛ چه ضد حالي بودما!

هستي گفت:

ــ نيلوفر، اين چه کاري بود؟

نوشين با خشم گفت:

ــ نيلوفر به اين خوشمزگي ها عادت داره!

گفتم:

ــ خب بابا، اين جور موقع ها در رو تا آخر ببندين.

نوشين ناراحت نگاهم کرد. صورتش رو ب*و*سيدم و گفتم:

ــ خب حالا؛ اخم نکن. معذرت مي خوام.

نوشين با لج گفت:

ــ حالا خوبه مي دوني حميد چقدر خجالتيه!

ــ غلط کردم. خوب شد؟!

نوشين لبخند کم رنگي زد. من و هستي رفتيم لبِ دريا، هستي روي تخته سنگي نشست. گفتم:

ــ مگه نمياي تو آب؟

ــ نه بابا، از دور نگاه مي کنم.

ــ بي ذوق! من که ميرم.

ــ خيس مي شي.

ــ خب بشم.

پاچه ي شلوارم رو بالا زدم و رفتم تو آب، آب خيلي خنک بود. وقتي به بدنم مي خورد مور مور مي شدم اما کم کم برام عادي شد.


romangram.com | @romangraam