#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_35
ــ زياد که منتظرمون نشدي؟
هستي گفت:
ــ نه زياد! با ماني اومدم.
برديا گفت:
ــ آقا ماني پزشکن؟
هستي گفت:
ــ بله! ماني متخصص مغز و اعصابه!
برديا گفت:
ــ به به! تبريک ميگم. موفق باشن.
هستي تشکر کرد. يلدا گفت:
ــ برديا شکلات داري؟
برديا با دست، به داشبورد اشاره کرد. بسته اي شکلات خارجي در آورد و مشغول خوردن شد. برديا گفت:
ــ به عقبي ها هم تعارف کن!
يلدا گفت:
ــ مي خورين؟
خيلي لجم گرفت. گفتم:
ــ دايي تو تربيتت خيلي کوتاهي کرده، نمي خوريم!
هستي آهسته گفت:
ــ کم خودت رو حرص بده. بي خيالش!
کمي آروم شدم. برديا ضبط ماشين رو روشن کرد. آهنگ جديد بابک جهان بخش بود. صداش رو دوست داشتم.
سراغي از ما نگيري
نپرسي که چه حاليم!
عيبي نداره؛ مي دونم
باعث اين جداييم!
رفتم که شايد رفتنم
فکرتو کمتر بکنه!
نبودنم کنار تو
حالتو بهتر بکنه
لج کردم با خودم آخه
حست به من عالي نبود
احساسِ من فرق داشت با تو
دوست داشتنت خالي نبود!
بازم دلم گرفته
تو اين نم نمِ بارون!
romangram.com | @romangraam