#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_33


ــ مرض!

نوشين گفت:

ــ اين قدر اذيتش نکن. قضيه سرِ خاله پريه! مشکل قلبش رو که مي دوني.حالا دکترها گفتن وضعِ قلبش حاد شده و بايد بره خارج، عمل بشه! اينه ماجرا!

آخي خاله ي بيچاره ي من! بعد از مرگ شوهرش، قلبش خيلي درد مي گرفت. همه فکر مي کردن خوب مي شه اما حالا...

برديا گفت:

ــ حالا فضوليت رفع شد؟

خـــــــــــدايا خودت ببين اين با من سر جنگ داره! من که ساکتم آخه!

برديا از جا بلند شد. خداحافظي کرد و از در خارج شد. نريمان دنبالش رفت. من هم رفتم کنار برديا وايسادم.

_ مشکل تو با من چيه؟

برديا بي اعتنا به حرف هام، مشغول بستن بند کتوني هاش بود.

نريمان گفت:

ــ نيلوفر اين کارهات يعني چي؟

گفتم:

ــ تو دخالت نکن نريمان! من بايد بدونم مشکلش با من چيه؟

برديا بند کفش هاش رو بست و بلند شد. زل زد تو چشم هام و گفت:

ــ مشکل من با تو اخلاقته، دختر کوچولوي فضول!

برديا سريع در رو بست و رفت.

نريمان با خنده گفت:

ــ شنيدي چي گفت؟ کوچولو!

_ کوفت! نشونش ميدم.

عصبي شدم. حالا به من ميگي کوچولو؟! عمرا باهات خوب بشم.

فصل پنجم

ــ مامان! مگه قراره کجا بريم که اين همه اثاث برداشتين؟ بابا دو، سه روز ميريم شمال. نمي خوايم بريم کوير که!

مامان گفت:

ــ چقدر غر مي زني نريمان؟ اصلا بده خودم وسايل رو بذارم تو ماشين، اگه سختته.

نريمان گفت:

ــ بحث سر سختيِ من نيست! نمي دونم چرا شما خانوم ها اين قدر دوست دارين تکميل برين سفر. وا... به خدا دفعه ي قبل که من يه هفته رفتم شمال، فقط کيف پولم رو بردم.

نريمان هي غر مي زد. عادتش بود! هر وقت که قرار بود بريم سفر، هميشه اين بحث ها بين اون و مامان بود. آخرش هم حرف، حرف مامان بود.

کفش هاي ال استارم رو پام کردم. مانتوي سبزم رو پوشيده بودم، با شال سفيد.

به داخل ماشينمون زل زدم. پُر پُر بود، تا سقفش!

با ناراحتي گفتم:

ــ مي شه بگيد من بايد کجا سوار بشم؟

نريمان با خنده گفت:

ــ تو اضافه اي!


romangram.com | @romangraam