#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_31


ــ فکرش هم نکن. يا همه با هم مي ريم، يا اصلا نمي ريم.

مامان به اتاقش رفت. نوشين با خشم گفت:

ــ اين چه اخلاقيه مامان داره؟ مگه چي مي شه من پيشِ حميد بمونم؟ ما که محرميم.

نگار با لحن دلجويانه اي گفت:

ــ خب مامان هم عقايد خودش رو داره؛ بهتره زياد حساسش نکني.

گفتم:

ــ خب به آقا حميد هم بگو بياد شمال. اين طوري تو هم تنها نيستي.

نوشين با دلخوري رفت. مامان بود ديگه! حرفش يه کلام بود!

ساعت ده با صداي زنگ گوشيم، از جا پريدم. آخ! بايد صداي گوشيم رو عوض کنم. سکته کردم.

_ الو؟

_ الو و مرض!

_ هستي تويي اول صبحي؟

_ اول صبح؟ عزيزم داره مي شه ظهر! خواب تشريف داشتي؟

_ نه عزيزم؛ داشتم به تو و چشم هاي دخترکشت فکر مي کردم.

_ اين چه کاري بود کردي؟

_ چه کاري؟

_ همين که به ماني گفتي من رو راضي کنه بيام شمال؟

_ دست گل آقا ماني درد نکنه! عجب نفوذي رو تو داره ها!

_ مرض! باز حرفت رو بهم تحميل کردي ديکتاتور؟

_ دلت هم بخواد! قربونِ دخترکم برم من!

_ اِ؛ نيلو! اين قدر به من نگو دخترکم؛ فکر مي کنم بچه ام! حالا خوبه هم سنيم!

_ از وقتي استادِ ادبيات بهت گفت دخترکم؛ دلم خواست بگم. خيلي بهت مياد؛ نمکي!

_ هندونه نذار زيرِ ب*غ*لم!

بلند خنديدم.

_ کوفت!

_ هستي! ازم ناراحتي؟

_ نه ديوونه. شايد بايد عادت کنم!

_ به چي؟

_ آي آي! قرار نشد تا وقتش شه فضولي کني!

_ باشه. فردا ميام دنبالت.

_ باشه، فعلا.

موهام رو شونه زدم. داشتم از پله ها پايين مي اومدم، که صداي برديا رو شنيدم.

سر جام سيخ شدم. همه گوش مي دادن و برديا حرف مي زد. به همه سلام دادم، فقط برديا بود که جواب نداد. برام عادي بود. خيلي دوست داشتم ببينم چي ميگه!

به جمع پيوستم و گفتم:


romangram.com | @romangraam