#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_3
ــ توي حياطه؛ داره بازي مي کنه!
به سمت حياط رفتم. تينا با پيراهن بلند نارنجي رنگش، که روش گل هاي ريزِ زردي داشت، کنار باغچه نشسته بود و داشت با گل هاي باغچه حرف مي زد. خاله قربونش بره. دلم براش ضعف رفت.
آهسته پشت سرش وايسادم. حواسش به من نبود.
_ اِ رزِ من. آب مي خواي؟ الآن واست ميارم. گريه نکنيا. من بهت ميدم. مامانت باهات قهره. اکشال نداره؛ من بهت ميدم.
اكشال!! قربون حرف زدنش برم من! تينا از جا بلند شد؛ مي خواست به سمت شير آب بره که من رو ديد.
جيغ بنفشــــي کشيد. از اين لحاظ به خاله اش رفته بود!
_ واي! خاله نيلوفر شمايين؟ آخ جـــــون!
تو ب*غ*لم جاش کردم و صورتش رو ب*و*سه بارون کردم.
_ سلام نداديا تربچه ي خاله!
_ سلام خاله جون. دلم براتون تنگ شده بود.
_ خاله قربونِ اين زبونت بره.
تينا رو روي پام نشوندم و گفتم:
ــ اگه دلت براي من تنگ مي شه، چرا زود به زود نمياي تهران من ببينمت؟
_ خب مامان نگار ميگه، بابا مهران کار داره!
_ دل من برات قدِ سوراخِ سوزن شده بود.
تينا با همون سادگيِ بچگيش خنديد. لپ هاي سفيد و تپلش رو ب*و*سيدم. خيلي ناز بود؛ يه جفت چشم سبز و لب هاي کوچولويي داشت. عزيـــــــــــزم!
_ خاله جـــون؟
_ جونِ خاله؟
_ برام نقاشي مي کشي؟
_ نقاشيِ چي رو؟
_ يه فيلِ گنده؛ با يه طاووس!
_ من طاووس بلد نيستم؛ اما يه فيل تپلو برات مي کشم. مداد رنگي هات رو آوردي؟
_ آره خاله.
_ پس بريم تا...
حرفم تموم نشده بود که در باز شد.
چهره ي شاداب خاله پري، در چهارچوب در ظاهر شد. خاله پري داخل شد و بعد از اون بهار، بنفشه و برديا!
_ سلام خاله جون.
_ سلام نيلوفر جون. خوبي؟
_ ممنون.
تينا با لحن ملوس و بچگانه اش سلام بلند بالايي داد. بهار لپ هاي تينا رو ب*و*سيد و گفت:
ــ سلام کوچولو. نيلوفر، نگار اين ها کي اومدن تهران؟
_ چند ساعتي مي شه، بفرماييد تو.
بهاره و خاله داخل خونه رفتن. بنفشه با لبخند نزديکم شد.
_ چطوري نيلوفر؟
romangram.com | @romangraam