#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_2

_ زود از اتاقم برو بيرون. اصلا حوصله ي اراجيف هات رو ندارم.

_ باشه. راستي خبر خوش!

_ چي؟

_ نه ديگه. خواستم بگم؛ ديدم بي لياقتي!

_ خيلي خب ناز نکن. بگو و برو!

_ نگار اومده!

جيغ بنفشي کشيدم و گفتم:

ــ اِ! کــــــي؟

نريمان گوش هاش رو با دستش گرفت و گفت:

ــ آروم بابا؛ کـَرم کردي! همين الان رسيدن. خبرم داغِ داغ بودا.

_ تينا هم اومده؟

_ آره. براي مراسم عقدِ بهار اومدن. مهران هم هست.

_ چند روز مي مونن؟

_ فکر کنم مهران يه ، يه هفته اي مرخصي گرفته باشه! خودت برو ازشون بپرس.

_ چه عـــــــالـي! نوشين کو بد اخلاق؟

_ نوشين خانوم هم در خوابِ ناز به سر مي برن.

_ دروغ؟! تــــا الــــآن؟

_ براي من نقش دخترهاي سحر خيز و زرنگ رو بازي نکن که اصلا بهت نمياد. يه امروز با سر و صداهاي ژينوس، زود بيدار شدي، وگرنه هميشه با صداي اذان ظهر تازه خميازه مي کشي.

_ برو تا نزدم تو صورتت.

_ تهديد مي کني؟

بالشم رو گرفتم دستم؛ خواستم پرت کنم تو صورتش، که زود در رو بست و بالش به درِ بسته خورد.

از جام بلند شدم. دلم براي تينا يه ذره شده بود. هر چي بود اولين خواه*ر*زاده ام بود و يه عالمه دوستش داشتم.

تند به پذيرايي که طبقه ي پايين بود رفتم. سلام بلند بالايي کردم. همه ي نگاه ها به من خيره شد.

نگار گفت:

ــ به به! خواهر کوچولوي خودم؛ چطوري؟

به سمت نگار رفتم. گونه ي نرم و سفيدش رو ب*و*سيدم و گفتم:

ــ دلم برات تنگ شده بود نگاري! چه خوب شد اومدي.

نگار اخم کرد و گفت:

ــ از حال پرسيدن هات معلومه!

_ به خدا درگير دانشگاه کوفتيم؛ وقت ندارم سرم رو بخارونم.

نريمان سريع گفت:

ــ اين رو راست ميگه. ما خودمون هم به زور، خانوم رو زيارت مي کنيم.

گفتم:

ــ تيناي خاله کو؟ قربونش برم من!

نگار گفت:

romangram.com | @romangraam