#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_1


مقدمه :

غرور هميشه هم خوب نيست.

غرور باعث شد يک عمر حرف هاي دلمان را از هم مخفي کنيم تا حتي يک درصد هم، به غرورمان لطمه اي وارد نشود.

غرور باعث شد دلباخته ي هم باشيم و بمانيم، اما ديگري از حالمان با خبر نشود.

غرور باعث شد عشقمان را، راحت به دست رقيبمان بدهيم و خودمان در حسرت يک عشق بسوزيم.

يک غرور تلخ، زندگيمان را جهنم کرد!

ما دو تن مغرور

هر دو از هم دور

واي! در من تاب دوري نيست!

اي خيالت خاطر من را نوازش يار

بيش از اين، در من صبوري نيست...

حميد مصدق

فصل اول

ـ ببينم نهار مهمون داريم؟

ژينوس بالش ها رو مرتب، توي جا رختخوابي چيد و با لبخند گفت:

ــ خاله پري قراره بياد؛ پاشو تنبل!

اخم هام در هم رفت. ژينوس نگاهي به صورت عنقم کرد و گفت:

ــ باز که ناراحت شدي تو.

ــ دليل ناراحت شدنم رو مي دوني؛ نه؟

ــ مشکل تو با خاله پريِ بيچاره چيه؟

_ با خاله پري هيچي. ولي با پسرش خيلــــــــــي!

_ بله نازنازي! مي دونم تو با برديا مشکل داري. از بچگي هم مي زدين تو سر و کله ي هم. من خيلي خوب يادمه!

_ دختر عمو ي آدم هم بشه زن داداشش مکافاته ها، خوب از کل زندگيمون با خبريا!

ژينوس خنديد و گفت:

ــ به جاي بلبل زبوني پاشو يه لباس شيک بپوش، الآنه که بيان ها. من رفتم.

ژينوس دراتاقم رو بست و رفت. دختر خوب و مهربوني بود. هميشه هواي منو داشت.

اصلا حوصله ي مهموني هاي وقت و بي وقتِ مامان رو نداشتم. چشمم رو که باز مي کردم، مي ديدم مهمون داريم. اَه!

رو به روي آينه ي قدي اتاقم وايسادم. موهاي خرمايي رنگم رو که حسابي به هم پيچيده بود، مرتب شونه زدم. داشتم يقه ي لباس صورتي رنگم رو مرتب مي کردم، که درِ اتاقم باز شد.

ــ ســــــلام. صبح بخير خواهر عزيـــــــزم.

اخم کردم. بدم مي اومد کسي بدون در زدن وارد اتاقم بشه، عادتم بود.

_ به تو ياد ندادن وقتي وارد جايي مي شي در بزني؟

_ اولا، فکر نکنم وارد جايي شده باشم! دوما، من که غريبه نيستم؛ در زدن مالِ غريبه هاست.

نگاهي به صورت و لباس هام کرد و گفت:

ــ اوه! چه به خودش هم رسيده! بابا خوشـــــگل!


romangram.com | @romangraam