#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_21
_ کيه؟
_ چه عجب! داشتم مي رفتم.
صداي برديا بود. بايد تلافيِ اين زنگ زدنش رو، سرش در مي آوردم.
_ چقدر پررويي! صبح زود اومدي اين جا؛ دستت رو هم گذاشتي روي زنگ، طلبکار هم هستي؟
_ نمي دونستم اين قدر تنبلي!
_ هر چي هستم، به خودم مربوطه!
_ نيومدم که حرف هاي بي سر و ته تو رو بشنوم. نريمان هست؟
_ گراهام بل خيلي وقته تلفن رو اختراع کرده! استفاده ازش هم خيلي آسونه! ببين، شماره ي هر کسي رو که باهاش کار داري، مي گيري و راحت ازش مي پرسي کجاست و تموم! اين همه راه هم تشريف نمي آورديد اين جا.
برديا که معلوم بود خيلي کلافه شده، گفت:
ــ خوشمزگيت تموم شد؟ حالا نريمان رو صدا کن.
_ چي کارش داري؟
_ عجب بي فکري هستي! من رو سرِ پا نگه داشتي، بازخواست مي کني؟
_ حمومه! مياد.
_ حموم؟! الآن؟!
_ اوه! ببخشيد نمي دونست بايد براي حموم رفتن هم از شخصِ شخيصِ شما، اجازه بگيره!
_ کي مياد؟
_ کارش طول مي کشه!
_ خداي نکرده دروغ که نميگي؟ من سيم هام قاطيه ها!
_ لازم به گفتن نبود. مي دونستم، اما نيست!
_ کي؟
_ يه مرد خيکي!
صداش پر ازخشم شد:
_ ببين دختر کوچولو، حيف که عجله دارم وگرنه حالت رو جا مي آوردم.
_ ريز مي بينمت. نيست، رفته مغازه!
_ خيلي...
حرفش رو تا آخر نزد و رفت. آخ چقدر حال کرده بود! دلم خنک شد!
سرحال بودم و صبحونه ام رو کامل خوردم. خيلي بهم چسبيد!
شماره ي بنفشه رو داشتم. بعد از چند تا بوق خوردن، جواب داد.
_ الو؛ نيلو تويي؟
_ بـه بـه؛ سلام بر دختر خاله ي گرامي!
_ سلام. زبون نريز. چي شد ياد من کردي؟
_ بنفشه جونم، اون کتاب هايي رو که لازم داشتم، برام مي ذاري کنار؟
_ کي مياي مي بريشون؟
_ امروز که وقت نمي کنم. ايشاا... فردا.
romangram.com | @romangraam