#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_18

ماني و هستي، من رو دم در خونه مون پياده کردن و رفتن.

به خونه رفتم. داد زدم:

ــ مامان؟ نوشين؟ نگار؟ کسي خونه نيست؟

نريمان از پشت مبل پريد جلوم. اين کارش باعث شد يه جيغ بنفشِ خوشگل بکشم.

نريمان خنديد و گفت:

ــ خواهرِ شجاع ما رو باش! ديوونه ي جيغ هاتم!

دستم رو از روي قلبم برداشتم و گفتم:

ــ خيلي دلقکي!

روي مبل نشستم و کيفم رو شوت کردم روي دسته ي مبل! نريمان گفت:

_ اون ماشينِ کي بود دمِ در؟

_ از کي تا حالا زاغ سياه من رو چوب مي زني؟!

_ از وقتي که مشکوک شدي!

بعد هم خنديد. غيرتي شدن اصلا بهش نمي اومد.

گفتم:

ــ ماني بود. داداشِ هستي!

اسم هستي رو که شنيد، حس کردم رنگش پريد.

_ چت شد؟ چرا تا اسم هستي رو شنيدي رنگت پريد؟

_ چرت نگو. من با اون چي کار دارم؟!

با لحن خاصي گفتم:

ــ خدا از دهنت بشنوه!

_ زبون دراز!

_ فردا شب دعوتيم خونه ي آقاي پرور.

_ به چه مناسبت؟

_ تولدِ هماست؟

_ هما کيه؟

_ وا! خواهر کوچيکه ي هستي ديگه!

_ آهان! من که نميام.

_ چرا؟

_ اصلا حوصله ي اين جور مهموني ها رو ندارم!

_ سريِ قبل هم که نيومدي و بهونه تراشيدي آقاي پرور کلي ناراحت شد.

_ خب بشه!

_ مگه دست توئه؟! بقيه کجان؟

_ دونه دونه، همه رو بگم؟

_ آره.

_ باشه. نوشين با حميد بيرونه! نگار و مامان و تينا رفتن بازار. مهران هم محلِ کار نيماست!

romangram.com | @romangraam