#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_17
ــ هستي خانوم، حواست باشه؛ من هميشه با شما نيستما! باز هم با نيلوفر خانوم تنها مي شي! همه ي پل هاي پشت سرت رو خراب نکن!
از حرف ماني خنده ام گرفت. سوار ماشينش شديم. هستي جلو نشست. من هم از عقب ماشين، زير زيرکي، چهره ي ماني رو از آينه ديد زدم.
چشم هاش يشمي بود؛ خط ريشش بلند بود و موهاش رو خيلي خوشگل بالا زده بود. تي شرت سبز رنگي، مطابق با رنگِ چشم هاش پوشيده بود؛ اندام ورزيده و خوبي داشت.
داشتم صورت و اندام ماني رو بررسي مي کردم که هستي گفت:
ــ هي نيلو! زبونت رو تو کتاب فروشي جا گذاشتي؟ يه دقيقه که حرف نمي زني، دلم مي گيره!
خنديدم و گفتم:
ــ تو فرصت ميدي کسي حرف بزنه؟! ببند گاله رو!
هستي با لج گفت:
ــ ديدي ماني زبون داره؟ اون هم دو متر!
با موذي گري گفتم:
ــ گوشزد آقا ماني رو گوش کن دخترکم! من و تو وقت براي تنها موندن خيلي داريم!
لبخند رو روي لب هاي ماني ديدم.
_ نيلو؟
_ اِ هستي! چرا اسمم رو نصفه ميگي؟ خوبه من هم بهت بگم " هست "؟
ماني با خنده گفت:
ــ نه تو رو خدا! همين جوريش هم اسم هستي ضايع هست!
هستي حرصش گرفت و گفت:
ــ اِ! اين جورياست؟ باشه ماني خان! به هم مي رسيم! اين داداشِ من خيلي غريبه نوازه!
گفتم:
ــ خب حالا حرفت رو بزن!
_ نميگم!
_ جهنم! نگو.
_ مي خواستم بگم فردا تولد هماست!
_ اِ!ِ مبارکه. خب؟
_ خب نداره. يه مهموني کوچولو گرفتيم، بابا خواسته شما رو هم دعوت کنيم.
_ ما رو؟
_ آره ديگه، همه تون بيايدها!
_ ما براي چي؟
_ براي چي نداره! بابا از خونواده ات خيلي خوشش اومده؛ نياين سر من غر مي زنه!
_ باشه؛ مزاحم مي شيم! راستش باباي من هم خيلي از آقاي پرور تعريف مي کنه!
ماني گفت:
ــ آقاي آرين لطف دارن. منتظرتونيم!
گفتم:
ــ چشم!
romangram.com | @romangraam