#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_15
عصبي شدم، هميشه همين جور بود. نمي دونم چرا با اين که مي شناختمش، باز هم از برخوردش لجم مي گرفت!
در حالي که ازش دور مي شدم، گفتم:
ــ به کسايي فکر کن که برات مهم باشن! جناب بعضـــي ها! اوه، اوه! نه ببخشيد، برديا!
صورتش مثل لبو سرخ شده بود. اين قدر حال مي داد اين جوري ضايعش کنم. دلم خنک مي شد اســــــاســـي
فصل سوم
_ اي بابا! تو که من رو کشتي، خب جون بکن بگو ديگه.
_ چي بگم فضول خانوم؟
_ اتفاقاتِ ديشب رو؛ مو به مو!
_ از کجاش؟
_ همه جاش!
_ بابا من زياد حالم خوب نبود. يه جا مثل مادر مرده ها کز کرده بودم!
_ واسه چي؟
_ دختره ي پررو؛ ديشب خيلي رو اعصابم بود!
_ يلدا رو ميگي!
_ پَ نَ پَ فکر کردي شبِ چله رو ميگم؟
_ چرا تو رو ول نمي کنه؟ چرا اين قدر با تو لجه؟
_ مي خواد ثابت کنه اين قدر خاص و متفاوته، که برديا رو هم عاشق خودش کرده! وگرنه عمرا از برديا خوشش بياد. بارها جلوي بهار هم گفته که از آدم هاي مغرور عين برديا که فقط خودشون رو مي بينن بيزاره!
_ يعني دوستش نداره؟
_ نه بابا! دوست داشتن چيه؟ دلت خوشه ها! اون اصلا نمي دونه عشق چيه!
_ از نريمان بگو.
چشم هام گرد شد. با شيطنت گفتم:
ــ از کي بگم؟
هستي تازه فهميد چه سوتي اي داده! هول شد و با مـِن مـِن گفت:
ــ منظورم، خب ...
گونه ي سفيد و کمي تپلش رو کشيدم و گفتم:
ــ خب حالا چرا رنگ به رنگ مي شي؟ نريمان هم خوبه؛ سلام داره خدمتتون خانومي!
بلند خنديدم. هستي اخم کرد و گفت:
ــ باز تو نمک شدي نيلو؟ منظورم همه ي خونواده ات بود؛ نگار، نوشين؟
_ اوه؛ بـــــله! متوجهم!
هستي که تو بد منگنه اي افتاده بود، حرف رو عوض کرد و گفت:
ــ نگار اين ها تا کي تهرانن؟
_ اگر چه مي دونم حرف رو عوض کردي؛ اما فعلا تهرانن!
_ نيلو؟
_ هــــوم؟
romangram.com | @romangraam