#غرور_تلخ
#غرور_تلخ_پارت_11
نيما گفت:
ــ عروس و دوماد نيومدن؟
برديا گفت:
ــ نه هنوز. فکر کنم تو راه هستن. بفرماييد داخل!
رو به روي برديا وايسادم. با پوزخند گفتم:
ــ برادرِ دامادي يا خود داماد؟
_ منظور؟
_ اين طور که تو به خودت رسيدي، فکر کردم قراره جاي پارسا رو بگيري.
برديا خونسرد گفت:
ــ باز جاي شکرش باقيه جاي عروس رو نگرفتم!
بعد با ابرو، به صورت و لباس هام اشاره کرد. آخ شديد زورم گرفت! انگشت اشاره ام رو به نشانه ي تهديد مقابل صورتش گرفتم و گفتم:
ــ حيف که دلم مي خواد امشب بهم خوش بگذره؛ وگرنه حاليت مي کردم. آدم برفي!
برديا از شنيدن اسم " آدم برفي " لبخند تلخي زد. بي توجه به من، مشغول خوش آمد گويي به بقيه ي مهمون ها شد.
سريع به پذيرايي رفتم. تقريبا شلوغ بود. همه تو پيست ر*ق*ص، مشغول ر*ق*صيدن بودن. نوازنده هم داشت آهنگ مي ذاشت!
شال و مانتوم رو در آوردم و دستي به موهام کشيدم. نوشين پيراهن بنفش رنگي پوشيده بود. موهاش هم فر کرده بود. ميزِ گردي وسطِ سالن بود، که پر از گيلاس و بطري هاي م*ش*ر*و*ب بود. نريمان نزديکم شد.
_ خوشگل کردي شيطون!
لبخندي زدم و گفتم:
ــ از داداشم که خوشگل تر نيستم!
_ اين زبون رو نداشتي، که ديگه هيچي!
_ برديا کو؟
_ چيه؟ دلت براش تنگ شده؟
پوزخندي زدم. به يلدا که گوشه ي سالن منتظر ايستاده بود، اشاره کردم و گفتم:
ــ من که نه! اما اون انگار خيلي منتظرشه!
نريمان هم ردِ نگاهم رو گرفت و منظورم رو فهميد. هيچي نگفت. ژاله، خواهر ژينوس نزديکمون شد.
_ سلام بر دخترعمو و پسرعموي بي معرفت خودم!
من و نريمان، گرم باهاش احوال پرسي کرديم. شوهرش، سينا نيومده بود. پزشک بود و شيفتش بود.
بعد از چند دقيقه، ژاله رفت. رو به نريمان گفتم:
ــ نريمان؟
_ هــــــوم؟
_ برديا از يلدا خوشش مياد؟
_ چرا مي پرسي؟
_ همين جوري. آخه اين قدر اين دختره خودش رو جلوي برديا ظاهر مي کنه و بهش مي چسبه که فکر کردم برديا از خداشه!
نريمان درحالي که داشت با دکمه ي کتش ور مي رفت، گفت:
ــ برديا بارها گفته عاشق کسي نيست و نمي شه!
romangram.com | @romangraam