#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_52
در حالی که حرف میزد جلوتر آمد طوری که یک قدم بیشتر با او فاصله نداشتم،افسوس که پشت سرم دیوار بود وگرنه اجازه نمیدادم اینقدر نزدیک بیاید.
ـ چرا نباید تو رو ماه بانو صدا بزنم؟تو زیبا ترین دختری هستی که تا الان دیدم،طوری که وقتی برای اولین بار دیدمت،احساس کردم نمیتونم بدون تو زندگی کنم،چشمایی سبز که تا الان به زیبایی اون ندیدم،موهایی لخت و سیاه مثل ابریشم،پوستی سفید مثل مهتاب..تو میتونی همسر فرد اعظم اسمال وود ها بشی،همسر من خواهی بود،من و تو خوش و خرم زندگی خواهیم کرد..
دست هایم را از عصبانیت مشت کردم،ناخن هایم در کف دستم فرو رفتند و دستم را زخمی کردند،دستم را بالا بردم و یک سیلی محکم در گوش جی زدم.
با دندان هایی که از شدت عصبانیت در هم میفشردم،شمرده گفتم:
+ من...زن..آدم..پست..و ..هوس بازی..مثل..تو..نمیشم.
سپس بدون آنکه به پشت سرم نگاه کنم،به سمت خانهام دویدم...
درد بدی در سرم پیچید،انگارتک تک عصب های مغزم در حال انفجار بودند.
ـ ماریا حالت خوبه؟
+چیزی نیست،فقط سرم درد میکنه،مشکلی پیش نمیاد اگر به اتاقم برگردم؟
romangram.com | @romangram_com