#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_51
+خاله لوییس این قدر خاک برای گل یخی کافیه؟فکر میکنم باید کافی باشه.
وقتی که جوابی نیامد به پشت سرم نگاه کردم و با دیدن جی،دست از کارم کشیدم و بلند شدم.
جی پسر مردی بود که همه به طور حیرت آوری حرف هایش را اطاعت میشمردند.
چهار ماه پیش پدر او فوت کرد،با فوت پدرش او از فورکس به اینجا برگشت.
هیچ وقت نفهمیدم چرا باید برای زندگی به شهری به این کوچکی برود؟وقتی او برای اولین بار مرا همراه مادرم دید،لحظهای چشم از من برنداشت،همان جا فهمیدم که او مرد هوس بازی است!
او دستانش را درهم قلاب کرده بود و با سرخوشی به من زل زده بود،ازش طرز نگاهش به شدت بیزار بودم با انزجار گفتم:
+ تو اینجا چیکار میکنی؟
ـ باید از تو اجازه بگیرم ماه بانو؟
+ نه و لطفا من رو ماه بانو صدا نزن.
romangram.com | @romangram_com