#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_36
+آره،هر کدوم از این سرویس ها رو که دوست داشتی بردار.
ـ ولی ربکا من نمیتونم قبول کنم.
+چرا نتونی؟اگه انتخاب نکنی این کارت رو میزارم به حساب اینکه من برای تو اهمیتی ندارم.
ربکا خم شد و از داخل صندوقش دو سرویس جواهر برداشت که امتحانشان کند.
دوست نداشتم ربکا را برنجانم،او کارهای زیادی برای من و مادرم که دوست صمیمیاش بود،انجام داده بود.
او در برابر جی از ما مراقبت کرد،برای امنیت ما ریسک بزرگی را قبول کرد،او میتوانست هیچ کدام از این کارها را انجام ندهد اما انجام داد،کاری که هیچ کس از اقواممان حاضر نشد برای ما انجام دهد.
نگاهی از قدردانی به ربکا انداختم،سپس روی صندوق خم شدم،انتخاب های فراوانی در اختیار داشتم اما یک سینه ریز برلیان توجهم را جلب کرد،همراه گردنبند یک جفت گوشواره،دستبند و انگشتر بود.
آنها را پوشیدم و از ربکا نظرخواهی کردم.
ربکا یک سرویس مروارید پوشیده بود که او را چند برابر زیباتر کرده بود،به من نگاه کرد و با لبخند گفت:
romangram.com | @romangram_com