#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_33

+بله بانو

ـ آیان میشه صندوق جواهراتم رو برام بیاری؟توی اتاقم هست،برای این فرشته خانم میخوام.

مطمئن بودم این جمله را ربکا به عمد گفت تا واکنش آیان را ببیند.

با حرف ربکا،آیان سرش را بالا آورد و به من نگاه کرد یا به تعبیر دیگری به من زل زد.

میتوانستم حبس شدن نفسش را حس کنم،نگاهم را به زمین دوختم اما با این حال میتوانستم سنگینی نگاهش را روی خودم ببینم،چقدر دوست داشتم آب میشدم و در زمین فرو میرفتم!

بلاخره سنگینی نگاهش با سرفه‌ی مصلحتی ربکا از روی من برداشته شد.

آیان که به خود آمده بود،عذرخواهی کوتاهی کرد و به سرعت اتاقم را ترک کرد.

پس از رفتن آیان با دلخوری به ربکا نگاه کردم و در عوض او یک تای ابرویش را بالا برد و با شیطنت نیشخند زد.

+حرف من به تو ثابت شد؟


romangram.com | @romangram_com