#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_31

ربکا با لبخند دور من چرخید،سپس چشمکی زد.

+ شبیه فرشته ها شدی،نظرت چیه؟

ـ خیلی خوب شده،توقع نداشتم اینقدر زیبا بشم.

+آره خب، چون خانم توقع داشتند شبیه به زالو ها شوند.

به قدری لحنش بامزه بود که باعث شد بلند بخندم،البته ربکا هم همراهیم کرد.

بعد از اینکه خنده هایمان تمام شد،به ربکا اشاره کردم.

+ تو هم خیلی زیبا شدی.

پیراهن ربکا مدل ماهی به رنگ نقره‌ای خوش رنگی بود،بلندی پیراهن تا بالای زانوهایش بود و بقیه‌ی پیراهن را تورلطیف نقره‌ای تشکیل میداد،لباسش با کفش پاشنه بلند مشکی‌اش تضاد زیبایی ایجاد کرده بود.

موهای سیاهش را بلعکس من که صافشان کرده بودم،بالا بسته بود و فقط دو تا از تار جلویی موهایش را باز گذاشته بود،صورت رویاگونه‌اش نیز به قدری زیبا بود که نیازی به آرایش نداشته باشد.


romangram.com | @romangram_com