#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_29

افراد زیادی جلوی تو می ایستن اما نترس جلو برو،زمانی شکست میخوری که ناامید شده باشی.

ادوین عقب گر میرفت و در همان حال گفت:

ـ میدونم ناامیدم نمیکنی،منتظر خبرهای خوبم.

+صبر کن!

ماریا فهمید که اومیخواست برود ،او میخواست مهمترین سؤالش را بپرسد.

+کی همدیگه رو از دوباره میبینیم؟

ادوین دستش را بلند کرد،مثل اینکه میخواست دست ماریا را از آن فاصله بگیرد:

ـ وقتش رو تو تعیین میکنی ماریا.

ماریا آهی از روی آسودگی کشید و اجازه داد تا در تصاویری که مبهم میشدند،غرق شود.


romangram.com | @romangram_com