#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_28

من دارم اذیت میشم ماریا،تو تنها کسی هستی که میتونی به هردوی ما کمک کنی،ما رو از مخمصه‌ای که انداخته خلاص کن،فقط تو میتونی این کار رو انجام بدی،اگه این کار رو انجام ندی،همه چی نابود میشه همه‌ی شانسی رو که سال ها انتظارشو میکشیدم از بین میره..

حیرت آور بود،بعد از حرف هایی که ماریا شنید،تقریبا برایش محال بود ادوین را بد ببیند.

ـ اشتباه نکن ماریا،من او نیستم اون سال هاست من رو از خودش جدا کرده،تو باید اون رو عوض کنی.

همه‌ی خیال های ماریا فرو ریختند،او راست میگفت ادوین هنوز همان سنگدل همیشگی بود.

ماریا چند لحظه درنگ کرد،او کوچکترین فکری نداشت که چگونه میتوانست ادوین را تغییر دهد.

+اما من چطور میتونم بهش کمک کنم؟

موسیقی قطع شده بود و همین باعث شد که آنها از حرکت بایستند.

ادوین درحالی دستانش را از روی کمر ماریا برمیداشت،لبخندزد،لبخندی زیبا که امید در آن زار میزد.

ـ سلاح تو،خودت هستی قلب مهربانت،اینها سلاح تو هستن خوب ازشون استفاده کن،اما مراقب باش


romangram.com | @romangram_com