#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_27

+ متوجم نمیشم،مگه تو..

ـ من اینجا اومدم تا به من کمک کنی.

حرکاتشان آرامتر شد،ماریا با تعجب سعی میکرد حرف بزند.

+ هنوز نمیتونم متوجه‌ی منظورت بشم.

ـ پس گوش کن،من حرف میزنم.

ازت میخوام،ادوین رو نجات بدی.

ادوین با دست جلوی اعتراض ماریا به حرف زدن را گرفت.

ـ لطفا تا آخر به حرفام گوش کن،ادوین تبدیل به یک هیولا شده،داره خودشو نابود میکنه همون طوری که من رو زمانی که مرد،کشت.

میدونم حتما داری میپرسی مگه من ادوین نیستم،آره من خودشم،خود واقعیش نه هولایی که الان هست.


romangram.com | @romangram_com