#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_19

ـ اسم من آیانه اگه نیاز به کمک یا راهنمایی داشتی،میتونی بهم بگی..

+خیلی متشکرم آقای آیان با اجازه.

ماریا با بیشترین سرعت ممکن به اتاقش برگشت، دلیل این گونه سخن گفتن نگهبان بدلیل رفتار مؤدبانه او نبود،مادر به او گفته بود:

" تو قدرت هایی در وجودت داری که از طلسم های من قوی تره..تو منبع انرژی مثبتی برای همین هرکسی یا هر چیزی که منفی یا مثبت باشه جذبت میشه و حاضره بهت کمک کنه..."

وای خدای من! امیدوارم همه چیز بخوبی پیش بره و اتفاقی نیوفته،من خیلی میترسم..

ماریا طوری صبحانه‌اش را خورد که انگار چندروز کامل غذا نخورده بود در تمام وقت ربکا آهسته سر او میخندید،بلاخره طاقت نیاورد تا این سوال را از ماریا نپرسد:آخر دخترجان،به همین نگهبان میگفتی گرسنته با این حرفی که زدی فکر کنم حاضره سرش رو هم بخاطرت از دست بده!

ماریا چشم غره ای رفت:

+اشتباه بزرگی کردم وقتی به تو اینها را گفتم الان که چیزی نشده فقط عکس العملش رو به توگفتم اما بهت قول میدم دیگه بهت نمیگم.

ـ نه لطفا این کارو نکن،واقعا مشتاقم میدونی دارم فکر میکنم نگهبان با یک مکالمه کوچک عاشقت شده،با این حال چه اتفاقی در جشن میفته وقتی همشون تو رو ببینن!


romangram.com | @romangram_com