#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_17

ماریا و خانم اسمال وود ایستادند،ماریا با سرحرف های مادرش را تأیید کرد،سپس سر مادرش رو بوسید و بغلش کرد، بعد خانم اسمالوود با بی میلی از آغوش او جدا شد و از آنجا بیرون رفت.ماریا از خوشحالی به دور خود چرخید و سپاس خدایش را به جا آورد،بخاطر اینکه هم از دست جی رها شده بود وهم او و مادرش در امنیت بودند..به ساعت روی میزش نگاه کرد،ساعت5:43را نشان میداد اگر ساعت نبود او نمیتوانست بفهمد در چه وقتی از روز قرار داشتند،چون پنجره های این قصر آهنی بودند و شیشه نداشتند و یک پرده‌ی ضخیم روی آنها را پوشانده بود بنابراین فقط روزنه ی کمی از نور وارد اتاق میشد،ماریا دیگر خوابش نمی آمد و گرسنه نیز بود او نمیدانست ربکا کجاست و چیکار میکند بنابراین تصمیم گرفت به دنبالش برود گرچه نباید به تنهایی در این قصر پرسه میزد با اینکه همه‌ی افرادی که اینجا بودند از وجودش مطلع بودند، اما باز هم ممکن بود به سر یکی از آنها بزند که او را بکشد...

ابتدا به حمام رفت و یک ساعتی را در وان گذراند،سپس ربدوشامبر بنفشی را که در حمام یافته بود پوشید و از حمام بیرون آمد و سروقت کمد لباس هایش رفت،علاوه بر لباس هایی که داشت چند لباس دیگر نیز در کمد پیدا کرد که بی نهایت زیبا بودند پنج تا پیراهن مجلسی،و چند بلوز و شلوار و پیراهن..

یک بلوز استین بلند سفید را به همراه یک جلیقه لی که دکمه های سیاه داشت و بسیار زیبا بود پوشید و یک شلوار سیاه نخی را هم برای ست شدن پوشید..موهای بلندش را با یک کش بست،کفش های راحتی اش را پوشید و از اتاق بیرون آمد،اتاق او و ربکا در جنوب قرار داشت دقیقا رو به روی اتاق شاهزاده‌ی سنگدل..اما معماری این طبقه از قصر طوری بود که میتوانستی همه‌ی اتاق هایی را که در چهار جهت هستند را ببینی،در دو جهت جنوب و شمال این طبقه پله مارپیچ مانند وجود داشت که این طبقه را به پایین وصل میکرد..هیچ کس در طبقه‌ی بالا نبود.. ماریا بسمت اتاق ربکا رفت که یکدفعه یک نگهبان از ناکجا آباد پیدایش شد و رو به رویش ایستاد..

ماریا برای اینکه بتواند نگهبان را ببیند مجبورشد به بالا نگاه کند،مرد خون آشام قوی هیکل بود، او چشمانی به رنگ قهوه ای تیره و موهای سیاه و صاف داشت،ماریا به آرامی گفت:

+سلام

مرد نگهبان که به او زل زده بود به خودش آمد:

ـسلام،کاری داری؟

ماری سعی کرد اضطرابش را پشت لبخندی مخفی کندبا تأمل گفت:

+خانم ربکادر اتاقشون‌هستند؟با ایشون کار دارم.


romangram.com | @romangram_com