#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_9
- من نگفتم تو جوري لباس مي پوشي فقط فردا خانوم باش
بعد در حالي كه لبخندي روي لبش داشت به سمت اتاق پدرم رفت و بي معرفت در را هم پشت سرش بست تا من استراق سمع نكنم .
اون شب را نمي دونم چطور به صبح رسوندم فقط يادم مونده كه وقتي سپيده داشت مي زد من خوابم برد ساعت نقريبا 8.30 بود كه محمد بيدارم كرد :خوبه خانوم ديشب داشت ار فضولي مي مرد ها الان ببين چطور خوابيده ددد....دختر بلند شو من با مردم قرار دارم اونا كه نمي دونند شما هنوز خواب تشريف داريد
بلاخره بعد از كلي گوشه كنايه شنيدن از محمد از خواب پاشدم به قدري براي رسيدن به قراري كه داشت عجله مي كرد كه من نفهميدم چطوري لباس پوشيدم و حاظر شديم و راه افتاديم حالا خوب بود كه بابا ماشين را نبرده بود و ما با اون مي رفتيم وگرنه منو ديوانه مي كرد .وقتي به رستوران مورد نظرش رسيديم او مستقيم سمت ميزي مي رفت كه شخصي روي آن نشسته بود وقتي به نزديكايش رسيديم با كمال تعجب متوجه شدم كه او وفاست .
بعد از كمي صحبت هاي معمولي محمد گفت :حالا مي رم سر اصل مطلبي كه باعث شد بنده در حال حاظر در خدمت شما باشم قسم جان تو هي از من درمورد تلفن ديروز صبح مي پرسيدي و چرا كه اون طور بهم ريختم بعد از اون تلفن درسته ؟
- بله
- مي دوني توي اون تلفن به من گفته شد كه من مجبورم از حالا به بعد براي عمليات هاي مهمتري برم شناسايي و اين شناسايي ها ممكنه ده روز يا حتي دو هفته طول بكشه و اين يعني جدايي بين من و تو من خيلي سعي كردم مانع اين كار بشم ولي نشد دستور از بالا اومده و ما هم كه سرباز اين مملكت هستيم
با شنيدن اين حرفا بيشتر مي تونستم ناراحتي محمد را در طول اين دو روز بفهمم
- حالا بايد چي كار كنيم ؟
- راستش من موضوع را به وفا هم گفتم چون اون تنها كسي هستش كه از راز ما آگاه هستش اونم پيشنهاد خوبي داد كه بنا بر اين پيشنهاد من خيالم از جانب تو راحته بابا هم بهت اجازه مي ده كه به جبهه رفتن ادامه بدي ولي ....ولي همه ي اين كارا وقتي درست طبق برنامه پيش مي ره كه تو هم موافق باشي
romangram.com | @romangraam