#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_4
-ببين محمد تو خودت خوب مي دوني كه زياد لازم به دست دادن وغيره نيست فقط دفعهي اوله كه اونم با بستن يه باند به دست كه نشون بده دستم زخميه كافيه تا با اونا دست ندم در ضمن تو هميشه كنار مني و كمكم مي كني.حالا چي ميگي؟
-فردا باهم ميريم پيش فرمانده همون ببينم مي تونم كاري كنم كه تو رو هم با ما راهي كنه هرچند يه ماه و نيم از آموزش ما گذشته
-واي ممنونم ازت داداشي
-خوبه ديگه بسه اگه فردا كارا جور شد شب قبل از رفتم با بابا حرف مي زنيم
در اين لحظه اومدن هاله باعث شد كه حرفامون قطع بشه و هم كدوم به راه خودمون بريم و به فكر مشكلات آينده باشيم
محمد به من نگاه مي كرد و منتظر بود من شروع كنم منم به اون نگاه مي كردم و منتظر اون بودم تا اينكه من شروع كردم :ما ها يه ببخشيد به شما بدهكاريم آقاي غفاري
- همون وفا صدام كنيد راحت ترم
- به هر حال من بنا به وصيت مادر خدابيامرزم بايد با محمد مي اومدم و براي اين كار خيلي سعي كرديم كه با جنسيت خودم بيام ولي مانع شدند و من مجبور شدم پسر بشم خيلي سختي كشيديم ولي بلاخره عملي شد تا اينكه امروز بر حسب يك اتفاق شما متوجه شديد .
- من خيلي سعي كردم منصرفش كنم ولي هيچ كس نمي تونه اونو از تصميمي كه گرفته بر گردونه حالا تو چي كار مي كني وفا؟
- من ....من چي كاره هستم من سعي مي كنم مثل قبل رفتار كنم تا شما ها هم اذيت يا ناراحت نشيد فقط همون دختر خانومي كه در را به روي من باز كرد شما بوديد ق.....س...م خانوم؟
romangram.com | @romangraam