#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_37

در همين وقت الشن در را باز كرد و گفت: قسم كجايي ؟چرا دير كردي؟ بابا ما باهم قرار دا....

با ديدن من در كنار وفا و اونم با چشمان گريان گفت: چي شده؟ چته؟چرا گريه كردي؟

وفا مشكوكانه به من و الشن نگاه مي كرد گفتم:چيزي نشده ياد داداشم افتادم آخه ايشون از همرزمان برادرم بودند

- معرفي نمي كنيد خانوم اصغري؟

- چرا چرا ....ايشون الشن پسر عموي بنده و الشن ...ايشون هم آقاي غفاري دوست محمد و همرزمشون

- همون كه بين عكساي محمد و دوست نقابدارش بودند؟

- بله ايشون هستند ....خوب اقاي اصغري من بايد برم مدت شيفت من تموم شد و دوستم الان مياد اگه مشكلي پيش اومد به ايشون خبر بديد با اجازه

همراه الشن داشتم بيرون مي رفتم كه صدايم زد: ببخشيد؟

- بله؟

من جلوتر رفتم و الشن رفت بيرون : تا وقتي من اينجام نمي خوام ببينمت


romangram.com | @romangraam