#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_32

يكي از روزها توي اورژانس نشسته بودم و داشتم كتابي را مطالعه مي كردم كه ناگهان سر و صداي گريه ي يك زن راشنيدم كه با گريه و داد و فرياد كمك مي خواست سريع از جايم بلند شدم و به سمتش رفتم و ناگهان از ديدن زن روبه رويم به خودم لرزيدم و تمام اتفاقات گذشته جلوي چشمم آمد او مادر وفا بود وقتي كه منو ديد گفت:تو رو خدا كمك كن فروزان فروزان دخترم تصادف كرده به من گفتند كه به اين بيمارستان آوردند كجاست؟

- خانوم غفاري آروم باشيد من همين الان پست رو تحويل گرفتم نمي دونم با من بياييد من يك نگاه به دفترم بيندازم

با ديدن اسم فروزان غفاري در بين تصادفي ها سريع به سمت سميه خلنوم رفتم و گفتم : نگران نباشيد اتفاقي نيوفتاده گويا با يك موتور تصادف كرده ولي با هوشياري راننده موتور خيلي آسيب نديده و فقط كمي پايش آسيب ديده الان هم تو اتاق 245 بستري شده

با هم به آن اتاق رفتيم و سميه خانوم با ديدن فروزان فهميد كه خطر چنداني وجود نداره و كمي به خودش آمد و از من درمورد اين دو سه سالي كه از من خبري نبود پرسيد منم به او توضيح مي دادم كه ناگهان صداي همه خاموش شد و بيمارستان در سكوت فرو رفت و تنها صداي تلويزيون اتاق ها بود كه خبري به اين مظمون را اعلام مي كرد:بينندگان توجه كنيد ، اي مردم ايران توجه كنيد ، ايران قطع نامه ي سازمان ملل را پزيرفت و بر اساس آن بين ايران و عراق آتش بس اعلام شد و به زودي اسرا مبادله مي شوند و......

كه ما بقيه ي حرف ها را نشنيديم چون سكوت بيمارستان تبديل به شور و فرياد و داد و بيداد شد و هر كس شادي اش را به گونه اي ابراز مي كرد يكي مي خنديد و ديگري گريه مي كرد ويكي....

اون روز همه خوش حال بودند حتي بعضي از بيماران درد خود را فراموش كرده بودند و همراه بقيه مي گفتند و مي خنديدند وقتي كه به خونه رفتم ديدم پدرم خوابه به سمتش رفتم و بيدارش كردم و گفتم پدر جون مژده بده مژده بده

- چي شده دختر جان؟

- بابا جنگ تموم شد ديگه جنگي نداريم بابا به زودي اسيرا را مبادله مي كنند

- خدايا شكرت يعني واقعا تموم شد پس حق با محمد بود

- محمد؟


romangram.com | @romangraam