#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_29
- چون نمي خوام دوباره شهيد شدن دوستام و ببينم محمد؟محمد تا يك ساعت ديگه مي رسه
- مگه با هم نيومديد؟
- نه اون زود تر از من اومده بود من كمي دير تر اومدم ولي من زود تر از اون به خونه رسيدم
- خوب پس من هم همين الان راه ميوفتم و ميام اونجا
- باشه منتظريم
بعد از قطع كردن تلفن بابا رو ديدم كه دم در ايستاده بود و من و نگاه مي كرد گفت:بهشون گفتي بيچاره شديم؟
- فقط به هما گفتم فكر كردن هاله خودش بفهمه بهتره تا من بگم
كمي بعد صداي زنگ در حاكي از اومدن اولين گروه بود هما زودتر رسيده بود بعد از اون هاله اومد وقتي من و بابا و هما و شوهرش رو با چشمان گريان ديد گفت:چي شده ؟چرا گريه مي كنيد؟بابا نصف جونم كرديد بگيد ديگه
- هيچي هاله جان فقط ...فقط يه نفر از دوستان من شهيد شده من براي اون ناراحتم
- پس چرا بابا . هما و بقيه دارند گريه مي كنند ؟
romangram.com | @romangraam