#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_28

- بابا.....بابا جونم وفا .....وفا شهيد شد جنازه ي اونم موند اونجا

- پس محمد كجاست؟

- بابا محمد ...محمد....ديگه تحملم تموم شد و زدم زير گريه در همون حال گفتم: بابا محمد هم منو تنها گذاشت داداش بيچارم تيكه تيكه شد نمي دوني....چطور تركش موشك اون لعنتي ها بدنش رو تيكه تيكه كرده بودند بابا.....

سرم رو بلند كردم و ديدم رنگ بابام پريده به سختي با صدايي از ته گلويش گفت: چي گفتي؟گفتي پسر من؟پسر من منو تنها گذاشته؟ديدي گفتم اگه شما دوباره براي مرخصي بيايد من بايد خودم را براي اتفاقي بد آماده كنم؟اي خدا چرا زود امانتي ات رو پس گرفتي؟چرا منو در سوگ پسرم نشوندي؟ كمرم شكست خدا به دادم برس ....

كمي بعد وقتي چشمم به ساعت افتاد متوجه شدم كه تا يك ساعت ديگر محمد را به خانه مي آورند بلند شدم و ليوان آبي براي پدرم آوردم و سپس سراغ تلفن رفتم و با دستي لرزان شماره ي هما را گرفتم وقتي گوشي رو برداشت با صداي لرزان حقيقت را به او گفتم و بعد از او خواستم كه به هاله چيزي نگويد چون او به تازگي باردار شده بود و ممكن بود با شنيدن يك دفعه اي اين خبر آسيبي به جنينش وارد شود وقتي به خونه ي هاله زنگ زدم شوهرش گوشي رو برداشت و بعد از اين كه فهميدم هاله اون اطراف نيست ماجرا را به او گفتم و از او خواستم كه گوشي رو به هاله بدهد :سلام خواهر بزرگه چطوري؟

- سلام آبجي كوچيكه كجايي؟

- خونه

- راست مي گي؟كي اومديد؟

- دروغم چيه؟امروز برگشتم و ديگه به اونجا بر نمي گردم

- چرا ؟محمد هم با تو اومد؟


romangram.com | @romangraam