#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_24

- تو كه قبلا مال منو خونده بودي!

- ولي اسم اين فرق داره

- چي؟ چيه ؟

- محمد

با شنيدن اين اسم دنيا روي سرم خراب شد ....حرفهاي وفا بعد از برگشتنش اون بي سيم اصرار وفا براي دادن پلاك به من و خبر دادن من به خانواده ي شهيد همه و همه منو به اين مي رسوند كه باور كنم محمد داداش من همون شهيد تيكه تيكه شده هستش هموني كه وفا مي گفت تا حالا جسدش به تهران رسيده پس من اينجا چي كار مي كنم وقتي نه وفايي دارم و نه ومحمدي؟

مگه من به مامانم قول نداده بودم كه مواظب داداشم باشم ؟ خدايا چرا دوتا باهم ؟چرا ؟ چرا؟ بلند شدم و خودم رو سريع به مركز فرماندهي رسوندم و ازش راجع به نحوه ي شهادت محمد پرس وجو كردم كه گفت: گويا توي اين شناسايي محمد و دوستانش لو مي رند ولي بعد از درگيري و زخمي شدن يكي از بچه ها ي گروهش اون دوستش رو مي اندازه پشتش و به عقب بر مي گردند ولي متاسفانه نزديكي هاي خاك خودمون وقتي عراقي ها مي بينند كه دستشون به اين سه نفر نمي رسه اونا رو با يه موشك هدف قرار مي دند تا اونا نتونند اطلاعات رو به ما برسونند ولي اونا نمي دونستند كه محمد قبل از درگيري يكي از بچه هاي گروهش رو همراه با نقشه و اطلاعات مهم و سري به عقب بر گردونده است .اين عادت اون بود هميشه احتمالات رو در نظر مي گرفت و به همين دليل هيچ وقت دست خالي برنمي گشتند .

بعد از شنيدن اين حرفا بيشتر به بزرگي داداش كوچولوم پي بردم و بيشتر حسرت روزاي از دست رفته رو مي خوردم.

فرداي اون روز وسايل هر سه يمان رو برداشتم و بعد از گرفتن آدرس محل نگهداريه محمد به سمت تهران حركت كردم .توي راه با خودم فكر مي كردم اول به كدوم خانواده خبر بدم ؟به خانواده ي وفا بگم كه تنها پسرش رو از دست داده اند و از او تنها يك پلاك در دست دارم ؟ يا به پدر خودم بگم كه محمد ديگرنيست ؟بلاخره تصميم گرفتم اول به خانواده ي وفا خبر بدهم چون من در صورت خبر دادن به خانواده ي خودم نمي توانستم به اين زوديا به ديدن خانواده ي غفاري برم و خبر شهادت وفا رو بدهم

اين بار وقتي به تهران رسيدم برخلاف گذشته تنها بودم نه وفا رو داشتم و نه محمد را ابتدا به سرد خانه اي رفتم كه محمد سه روز بود كه در آنجا بود بعد از امضا كردن كاغذ مربوطه از آنها خواستم كه بعد از 6 ساعت محمد را به خانه بفرستند .بعد به سمت خانه ي غفاري ها حركت كردم

رسيدم دم در و زنگ زدم در باز شد و وارد شدم مادر وفا، سميه خانم به محض ديدن من فكر كرد كه از جبهه آمده ام و گفت: سلام آقا از وفا نامه اورديد؟


romangram.com | @romangraam