#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_18
- زدم تا اگر يكي به چفيه ي سومي احتياج داست و من مجبور به باز كردن چفيم شدم كسي نفهمه كه من يه دخترم همين يه نفر كه فهميده برام كافيه
- اي كلك باشه بابا معزرت مي خوام هر چند من تمام حقيقت رو گفتم و موردي براي معزرت خواهي نمي بينم
- بعد از گفتن اين حذف با دستش موهاي روي صورتم روبه هم ريخت و بعد كمكم كرد كه دوباره چفيه روببندم و با هم ازبيمارستان خارج شديم . قرار بود فرداي اون روز محمد برگرده به كانال و دو روز بعد از اين ما برگرديم به خونه
با يك حساب سر انگشتي فهميدم كه تنها 4 ماه باقي مونده تا اين سربازي پسرا تموم بشه و من خيالم راحت بشه هر چند كه با وجود اين جنگ لعنتي كه تقريبا همه ي ايران رو به كام خود مي كشيد اسودگي خيال كمي سخت بود
وقتي محمد برگشت و من را توي اون وضعيت ديد گفت:باز كه اين خودش رو داده دم گلوله
- گلوله نبود داداش كوچولو اينبار تركش بود
هر چند كه خودش هم مصدوم شده بود ولي به روي خودش نمي آورد روي صورتش اثر چنديم زخم كه معلوم بود تازه هستند وجود داشت وقتي ازش در مورد آنها پرسيدم جواب داد : يكي از اون طرفيا نميخواست من برگردم و خواهرم رو ببينم براي همين كمي اذيتمون كرد ولي حسابش رو رسيديم هر چند توي اين حساب رسي يكي از بچه ها كارش زياد طول كشيد و براي هميشه اونجا موند و ما تونستيم تنها پلاكش رو بياريم
معلوم بود كه اين عمليات خيلي سخت بوده براش چون به شدت خسته بود و وقتي شنيد كه مرخصي گرقتيم خيلي خوشحال شد كه كمي استراحت مي كند و مي تواند نيروي از دست رفته اش رو دوباره بدست بياورد البته اين بار يك هفته مرخصي داشتيم .
وقتي به شهرمون رسيديم وفا موقع خداحافظي گفت:دلم براتون تنگ مي شه
- وفا جان راستش رو بگو براي هر دومون يا فقط براي زنت ؟
romangram.com | @romangraam