#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_17
هرچند كه تمام اين حرفا رو از روي شوخي مي زدند ولي وقتي چشمم به وفا كه با قيافه ي گرفته كناري ايستاده بود افتاد لبخند از روي لبم پر كشيد و رفت چنان قيافه گرفته بود كه من مطمئن شدم امشب بايد كلي ناراحتي رو دوباره تحمل كنم .وقتي اونا رفتند بعد از بدرقه ي اونا پيشم اومد و بدون اينكه نگام كنه گفت : حالا كه دستت درست شده ديگه مي توني لباست روخودت بپوشي من بيرون منتظرتم با اين حرف به سمت در رفت منم از فرط اينكه نمي دونستم چيكار كنم زذم زير گريه نزديكاي در بود كه برگشت عقب و گفت:واسه چي گريه مي كني؟
- باز اونا اومدند تو تا كي برام قيافه مي گيري؟
- با لبخندي گفت: من كي برات فيافه گرفتم ؟
- همين آلان بزار محمد بياد بهش مي گم
- اوه اوه من از برادر زنم نمي ترسم
- برادر زنت؟ كي؟ مگه تو زن داشتي؟
- اوه خدايا زن ما رو باش ديوونه وقتي تو زنمي محمد چيه من مي شه ؟
تازه متوجه موضوع شدم بدوم هيچ حرف اضافه اي لباسم را برداشتم و شروع كردم به پوشيدن لباس هايم بعد از پوشيدن انها بايد دوباره چفيه اي رو كه به سرم بسنه بودم رو باز مي كردم و مي بستم بي توجه به حضور وفا بازش كردم در حيني كه من موهامو يه دستي مي كشيدم جلو اومد و رو به روم ابستاد گفت: با وجود اينكه هميشه تصور مي كردم موهات بايد كوتاه باسه ولي فكر نمي كردم تا اين حد كوتاهشون كردي موهات بايد لخت مي شدند و صاف آره؟
- با اينكه هنوز از دستش دلخور بودم گفتم: آره خيلي هم بلند بودند ولي زدمش
- چرا؟ حيف نبود ؟
romangram.com | @romangraam