#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_16

سرم را روي پايش گزاشتم و زود خوابم برد وقتي با تكان هاي وفا ازخواب بيدارشدم ديدم كه افتاب طلوع كرده :بلند شو خانم خوش خواب نوبت ما تموم شد

بلند شدم وگفتم :چرا بيدارم نكردي؟

- خوب حالا بيدارت كردم بلند شو بيا فقط قبل از بلند شدن چفيه رو بكش روي صورتت

من تازه اون موقع بود كه متوجه شدم صورتم بازه با تعجب به صورتم نگاه مي كردم كي كنار رفته بود بعد فكر كردم شايد توي خواب از بس تكون خوردم كه كنار رفته است . بعد باهم به سمگرمون كه پايين كانال بود و سقف هم داشت رفتيم با رسيدن به اونجا وفا گفت:حالا توببخش من خيلي خستم روزت بخير

بعد هم رفت خوابيد منم كمي نگاهش كردم و ديدم هرچه بيشتر نگاهش مي كنم عقلم بيشتر ضايع مي شه براي همين از سنگر خارج شدم و رو طول كانال مي گشتم كه هواپيماهاي عراقي دوباره پيدا شدند و اين يعني مصيبت دوباره تا بيايم به خودم بجنبم هواپيما ها به بالاي سرم رسيدند و من سريع خودم را روي زمين انداختم ولي قبل از اين كار بك تركش به دستم خورد و بعد افتادم .وقتي با صدايي چشمانم روباز كردم صداي وفا رو شناختم كه منو صدا مي زد

من با صدايي كه به زور ازم بلند ميشد گفتم :اينجام بعد دستم را كمي بلند كردم همين حركت كوچك من باعث شد كه او متوجه من بشود و بالاي سرم بيايد :اي دختر ديوونه منو به خواب ميزني بعد خودت از دستم در ميري؟بلند شو بلند شو كه ديگه تا برگشتن محمد حق نداري از كنارم تكون بخوري

- نميتونم دستم دسنم داره مي سوزه

- چي ؟مگه زخمي شدي ؟بلند شو ببرمت دكتر اخه چرا اين طوري شدي ؟من آخر از دستت ديوونه ميشم

منو بلند كرد و از دست ديگرم گرفت و گفت: اون دفعه هم زخمي شدنت باعث شد كه من بشناسمت ولي اين بار من نمي زارم كه كسي بشناستت مطمئن باش بعد با چشمكي كه به من زد رويش را ازم برگردوند و راهش رو ادامه داد

توي بيمارستان سريع گلوله رو توي اتاق عمل صحرايي از بازوم بيرون آوردند و بعد از دو روز ماندن در بيمارستان به من اجازه ي مرخصي دادند در تمام اين مدت وفا هميشه كنارم بود و در تمام مدت كمكم مي كرد و براي بعد از برگشت محمد براي هر سه يمان مرخصي گرفته بود روز آخر بعضي از بچه هاي كانال براي ديدنم آمده بودند اونا به شوخي مي گفتند كه :قاسم، جون خودمون تو اين مدت دلمون خيلي برات تنگ شده بود من از همه بيشتر مگه نه بچه ها باور كن خواب و خوراك نداشتم


romangram.com | @romangraam