#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_14

وفا هم بازوي من و گرفت و با خودش برد وقتي كمي حالم جا اومد گفت:اين اتفاق ممكنه براي هر كدوم از بچه ها پيش بياد نبايد با شهيد شدن هركدومشون تو اينطور به هم بريزي

ولي اميرعلي.....

گريه نگذاشت حرفم رو ادامه بدم پرسيد: اميرعلي چي؟

- اون خوب بود آشنامون بود

- تو براي امير علي اينطور ناراحتي پس براي من و محمد چيكار مي كني؟

طوري سرم رو بلند كردم و بهش نگاه كردم كه سريع دستاشو بلند كرد وگفت : تسليم چرا ميزني شوخي كردم

- آخرين بارت باشه كه از اين شوخيا با من مي كني ها

محمد اومد تو و گفت : خواهر جونم اخه .....

- بي خيال ببخشيد محمد جان تو الان ديگه بايد بري صبح شد زود برگرديا

- اره محمد جان زود برگرد وگرنه اين خواهرت كله ي منو مي كنه ازبس با هم دعوا مي كنيم


romangram.com | @romangraam