#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_13
- بازم ميگه ، اخه دختر بزار يه روز ازش بگذره بعد بزن زيرش
- ببينيد من نميدونم كه چي كارست و كي كاره اي نيست من قراره فردا برم عملبات و فكركنم بيشتر از يك هفته طول بكشه در طول اين مدت هم شما ها مجبور هستيد همديگر را تحمل كنيد ، حالا هر چه كمتر با هم دعوا كنيد به نفعتون هستش حالا خود دانيد
بعد از اين حرف بلند شد و رفت بيرون ما رو تنها گذاشت كمي به هم نگاه كرديم و بعد وفا گفت:ببخشيد من زود از كوره در رفتم
- نه زياد تو مقصر نيستي منم مقصرم .سعي مي كنم كمتر برخورد با اونا داشته باشم
- حالا بلند شو بريم برون
رفتيم پيش محمد :خوب چي شد؟ به توافق رسيديد ؟من نرم بيام ببينم جنازه ي يكي از شماها رو دستم مونده ها
- نه نگران نباش تو كه خوب مي دوني من جون به عزراييل نمي دم
اون شب كلي با هم شوخي كرديم و خوش گزرونديم ولي نزديكاي سپيده دم بود كه دوباره حمله كردند اين بار شيميايي بود من اون شب از نگرانيه عمليات محمد خوابم نمي برد وقتي سر وصدا بلند شد من بيرون سنگر ايستاده بودم كه از ميان صداهاي بچه ها يه لحظه شنيدم كه گفتند شيميايي فورا خودم را به سنگر رسوندم و سريع در حالي كه ماسك ها و امپول ها رو برمي داشتم محمد و وفا رو صدا مي زدم :محمد وفا بلند شيد شيميايي زدند محمد سريع بلند شد و ماسكش و امپولش رو از من گرفت و بيرون رفت تا ببينه كجا رو زدند منم وفا رو به شدت تكون مي دادم مي دونستم خابش سنگينه ولي نه در اين حد وقتي چشمانش رو باز كرد و منو ديد كه بالاي سرش هستم به شدت تكان خورد و گفت:تو اينجا چكار مي كني ؟
- بلند شو زود باش شيميايي زدند بگيرشون
بعد ماسك و امپولش رو برداشت و رفتيم بيرون اون شب بسياري از بچه ها چون خواب بودند شيميايي شده بودند حتي اميرعلي همون مسؤل بد اخلاق ما هم خودش رو روي منبع پخش بمب شيميايي انداخته بود و شهيد شده بود وقتي اون رو با اون وضع دبدمش حالم نزديك بود به هم بخوره به حدي كه محمد رو به وفا گفت: مگه نمي بيني كه حالش داره به هم مي خوره بردار ببرش زودباش از اينجا دورش كن
romangram.com | @romangraam